عشق 2
صنعتی باشم هنر دانم تراشم سطح شان
خط زنم نقشی بیاندازم بسازم جلوه اش
تا زرم ریزم به گونی وبرم سمساریش
زرگرانش زر به گونی صف کشندش درطلب
لیک نتوان راس آن کوه ستبر آرزو را فتح کرد
جز به کندن جان خودبا کار و رنج و ابتکار
این هدف در شان و شوکت مثل آن فانوس دریا ها بود
آن امیدت می دهد
راهت نماید
از مسافت مطلع سازد ترا
روشنی ها در میان ظلمت و تاریکی است
ا و بریزد ترس تو از وعده شومی که طوفان می دهد
هم فراخواند تورا
آغوش خود بگشاید او
برسینه اش بفشاردت
گفت سیاوش :
« . . .
آری آری زندگی زیباست
زندگی آتشگهی دیرنده پا برجاست
گر بیافروزیش رقص شعله اش در هر کران پیداست
ورنه خاموش است و خاموشی گناه ماست
. . . »
گویمت هشدارو تدبیر ی بسا
راز بگشودن گره را نی به دندان بلکه با آن ناخن است
حل مشکل نی به دعوا بلکه با بشنیدن و آن گفتن است
در نهایت کسب روزی با دو دست و خوردنش با یک دهان
قصد من زین گفته ها اندرز نیست
بلکه درس و علم و تدبیری گرفتن از مصاف زندگیست
موفق باشید 🌺🌺