سالِ هزاروچهارصد
پنجاه و پنج سال گذشت ازهنگامِ آمدنم و،
شده سالِ هزاروچهارصد
شور و شوقِ بیحدِ من به طراحی ،
دست به کاری محال زد
شور و شوق ام ،
بغیر از طول و عرض و ارتفاع ،
در طرح های سه بعدی ام
دست به آوردنِ بُعدِ چهار زد
دیگر "زمان" ، میلولد درمیانه ی طرحهایم
از تقسیماتِ درجه ، پَرت شده ام به گِراد ،
با تقسیماتِ چهارصد
دیگر از طرحهایم ،
صدای تیک تاکِ ثانیه ها را میشنوی
طرحهایم نهیب میزنند که زمانِ رفتن نزدیکست
همچون مردگانِ مسیحی ،
مرگ ، باعثِ شیک و پیک شدنم شده
انگار دنیا تابوتی ست ایستاده
منهم مُرده ای بصورتِ عمودی ،
که مِزونِ دنیایی ، به یقه ام آهار زد
کت و شلواری و کراواتی ،
با عطری که ، به من نشان از بهار زد
همچو دنیا ، ظاهری خوش ساخت
ولی درونش فقط انتظارِ مرگ
ناپیداست ، آن ضربه ی سهمناکی که دنیا ،
به طحال زد
آن ضربه ای که از شدت اش ،
حنجره ، شروع به عربده کرد و فغان زد
پزشکِ بیسواد ، زجر را میدید ولی ،
دست به خوردنِ نهار زد
به خود گفتم :
تا وقتی هستی ،
هیچکس به تو اعتنایش نیست
وقتی مُردی ، عزاداران ،
تعدادشان میگذرد از چهارصد
بازهم شروع کردم به طراحی
صدای ثانیه ها ،
همچون صدای پای ممتحنی که ،
لحظه ها را نگاه میکند تا ورقه ها را بِقاپَد ،
کلافه ام میکرد
پیشرفت ، همیشه خوب نیست
اینهم از معایبِ ایده ی شور و شوق ام ،
که اقدام کرد و، دست به آوردنِ بُعدِ چهار زد
خستگی ناپذیر،
همچنان به فکرِ خَلقِ هنرم
شاید به هنر، معتاد شده ام
نمیدانم
هنوز در کِش و قوسِ انتظارِ رفتنم
نمیدانم طرحهای نیمه کاره ام را ،
میتوانم کامل کنم یا نه ؟
نمیدانم بعد از این سال ،
آیا کانتِرِ عمرم ، ادامه می یابد یا نه ؟
یعنی بعد از این سالِ هزار و چهارصد
بهمن بیدقی 1400/10/30
عمرتان پر برکت و طولانی باد