😐😐
به سارقین ادبی
و ناشاعرانِ مدّعیِ شاعری و استادی!!!
😐
به آنان که سرشار از ادّعایند!
و در منظرِ خویش، همچون خدایند
پر از عقدههای غرور و منیّت
ولی مدّعیهای عشق و وفایند
به آنان که جز خود کسی را نبینند
به دریای بی حرمتی، ناخدایند!
چراغی درخشان در افکارِ خویشند
ندانند امّا که اصلاً کجایند!
به آنان که در وادیِ خودپسندی
اسیرِ خیالاتِ بی انتهایند!
به آنان........
😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐
تنها نشسته گوشهای و زور می زند!
امّا دلش برای خودش، شور میزند!
رختی به نامِ شعر به تن دارد و.... همین!
فریادِ "ای جهان! اَنَا مَنصور" میزند!
تا حرفهای بی و سر و ته، سوزن و نخند،
بر این لباس، وصلهء ناجور میزند!
سازی که زیرِ دستِ نوازندهای چون اوست
کوکش چهارگاه و خودش، شور میزند!
با شرّ و ور، نوشتنِ خود، حال میکند
سنتور را به شیوهء شیپور میزند!
هنگامِ نقد، تبزده آشفته میشود!
هی دست و پا چو ماهیِ در تور میزند!
نیشِ زبانِ الکن و پر ادّعای او
نیشی به نیشِ عقرب و زنبور میزند!
"رقصی چنین، میانهء میدانَ(ش) آرزوست"
بر استخوانِ مرده که ساطور میزند!
بلغور میکند کلماتی سخیف را
تا طعنه بر چغندر و بلغور میزند!
تنها به فکرِ بهبه و چهچه، شنیدن است
پس، زور قدرِ حاجتِ مقدور میزند!
سر میزند به صفحهء افراد دیگری
سر را ولی به شیوهء ناجور میزند!
البتّه اعتمادِ به نفسش قلمبه است!
هر چند حرف از لبِ منشور میزند!
کلّا به ژاژخاییِ منشوریِ خودش
برچسبِ جام و باده و انگور میزند!
غرقِ توهّماتِ "منم شاعری بزرگ"!
با منقلی نشسته و وافور میزند!
در آینه، سرش پرِ سودای شعرهاش ...
با عکسِ خود، نشسته و پاسور، میزند!
فُرغون به دست آمده مخ، بار میکند
در فکرِ این که "چند نظر" تور میزند!
از هولِ خود قواعدِ شعر و عروض را
با لغزشِ قلم، همه هاشور میزند!
حتّی به وزن و قافیه تن، در نمیدهد!
انگار با کلاویه تنبور میزند!
در وصفِ خود به قدرِ هزاران تغار، حرف
از جنسِ آن که آدمِ مغرور میزند!
آن خودپرستِ عرصهء انواعِ چرت و پرت
حتّی به بیسوادیِ من، سور میزند!
#محمدعلی_سلیمانی_مقدم
😔😔😔😔😔😔
و ایضاً لهم!
یک نفر با ادّعای شاعری
زیر بارِ واژهها، حیران شده
یک گلیمِ نخنما و مندرس
فکر کرده، قالیِ کرمان شده
در نوشتن، واژهها را میجود
شعر، از او بی سر و سامان شده
جوجهای یکروزه در اوهامِ خود
چون عقابی در دلِ توفان شده
مورچه، با فیل دعوا میکند
استکان، درگیر با لیوان شده
نشنود تا حرفِ حق را از کسی
پشتِ کوهِ ناسزا، پنهان شده
در دهانش، فحش چون قند و شکر
پیشِ خود، یک بلبلِ خوشخوان شده
هر کسی از عیبِ شعرش گفته است
دورِ خوانِ خشمِ او، مهمان شده
سینهاش جای عناد و کینه است
جهل را تا گوش، بر فرمان شده
اهلِ بحثِ علمی و کنکاش نیست
چون که مغزش قفل با کتمان شده
گاه گاهی شعر میگوید ولی
شعرهایش، یک به یک هذیان شده
شعرها، از وزن خارج، آبکی
خاکِ رس هم قاطیِ سیمان شده
با خطاهایی که دارد در قلم
شعر، بدبختانه سیر از جان شده
با غرور و ناسزا و ادّعا
او مسلّح تا بنِ دندان شده
با سخنهایی که از ایشان شنید
گوش، جای دیدهام، گریان شده
چون ندارد آشنایی با ادب
حاصلِ کارش فقط نقصان شده
اشتباهاً کاخ را ول کرده و
خانهای ویرانه را، دربان شده
من چه گویم؟ ای برادر! خود بگو
از چه رو اخلاقِ تو، اینسان شده؟
تا که امثالِ شما شاعر شدید
کارِ اهلِ معرفت، نسیان شده
میتوان صد بیتِ دیگر نیز گفت
از غمِ کاری که با انسان شده
فحش دادن کارِ خیلی راحتیست
از برای آن که چون ...وان شده!
سلیمانیمقدم ۱۵-۰۲-۱۴۰۰
🙏🙏🙏
#غزل
#قطعه
هر ۳ شعر زیبا ،همراه با رگه هایی از طنز بود
پاینده باشید 🌺🙏🌺