بهشت کوچکی در دوزخ دنیاست مادر
جلال نخل، جویی بر شن صحراست مادر
به گوش من سماع نغمهی لالای لالای
میان زوزههای مرگ، جانافزاست مادر
هوای خانه قابی خارخار است و گلویش
اگرچه غرق سرخ بغض آتشزاست مادر
سکوتش راوی دوران وانفساست امّا
فقط آواز خوان لالهای تنهاست مادر
در آغوشش سپهر از دستهایم سایه میخورد
و میدیدم که خورشید از خدا میخواست مادر
و میپرسیدم از پاسخترین نجوای آری
مگر کوه حقیقت دیدن سیناست، مادر
چرا میبخشد اصلاً مهربانی از که آموخت
چطور اینقدر خوب و ساده و زیباست مادر
که میدانم اگر از آسمان هم طعنه پاشند
خدا را شکر چون سرو بلند اینجاست مادر
هزار و یک شب از هر پلک خیسش میتراود
تمام قصّهی من، معنی زهراست مادر
بجای بندگی، بیبند بودن را، برایم
رسیدن تا خدایی را فقط میخواست مادر
چگونه میتوان در قاب یک تصویر گنجاند
شکوهت را، چو کوه از چهرهات پیداست مادر
برای چون منی خالیتر از اندازهی هیچ
بزرگی بیشتر، از بینهایتهاست مادر
همه ناگفتهها و گفتههایم نزد این شعر
و در نزد تو این ده جمله لاادریست، مادر
بسیار زیبا 👏👏🌺🌺