چهارشنبه ۷ آذر
چند کوتاه شعری از مسعود احمدی
از دفتر خمیازه های شبانه نوع شعر سپید
ارسال شده در تاریخ دوشنبه ۲۹ آذر ۱۴۰۰ ۰۱:۲۵ شماره ثبت ۱۰۵۸۰۹
بازدید : ۱۰۲۰ | نظرات : ۲۲
|
آخرین اشعار ناب مسعود احمدی
|
گوشهی چشمهای دنیا
دارد چروک میخورد
و مردان خوب
پیر میشوند...
دیگر
هیچ قیصری
بر مُردن گوزنها
نخواهد گریست...!
" برای مسعود کیمیایی "
======
کار، کارِ ابراهیم نیست
نوح مگر برگردد
و دعای باران بخواند...
شاید تاریخ
دوباره با جغرافیا آشتی کند
و آسمان آنقدر ببارد
تا کوهها
کمربند سفیدشان را پس بگیرند
و شلوار رودخانهها را
تا بلندای بسترشان
بالا بکشند...!
=======
چتر
کلاهیست
که بر سر باران
گذاشتهای..
بیسبب نیست
عاشق نمیشوی...!
========
مسعود احمدی شامکانی
|
|
نقدها و نظرات
|
سپاس مهربان . ممنونم از لطف تان | |
|
سلام سپاسمندم و باعث افتخارست که نام حقیر به قلم استاد گرانقدر آمد تشکر | |
|
سلام درود جناب شفیعی عزیز ... دوست سالهای نه چندان دور ... خیلی ممنونم از حضورتان در پای این صفحه ... لطف داشته اید از قدیم و هنوز مهرتان جاری ست ... تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد رفیق شفیق... | |
|
سپاس مسیحای عزیز ... سایهات هماره بلند | |
|
سپاس بابت نقد خوبتان ... اما کوتاه نمیآیم از کوتاهسرایی مهرت بر جان ... سایهات مستدام مهربان | |
|
بنظر من : باران ما سر باران را کلاه میگذاریم تا عاشق نشویم ... چون باران ، واسط عشق است با قطرهچکانش... و کسی که که چتر بر سر میگیرد ، خودش را از نقشهی باران محافظت می کند ... علت سوالتان کاملا منطقی ست ... جواب عادی اینست که کلاه سر خود گذاشته ایم ...اما اینجا من خواستم از زاویه ی متضاد ببینم داستان را ... شاید هم موفق نبودم ... ممنونم از سوال هوشمندانه تان | |
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
بسیار زیبا و دلنشین بودند
بابت تاخیر پوزش میطلبم