در های وهوی باران ماییم و شعر یاران
با چه زبان بگویم فریاد سربداران
ازدست رفته گان را راهی دگر نباشد
تا از غمش بسوزد روز و شب هزاران
این جنگ نابرابر بردی ندارد آخر
ای کاش لاله گون بود شام شکوفه داران
دردا از این خلایق وامانده های عاشق
رفتند و ناله کردند برلاله های زاران
این نیست تر از آن بود در سردی شب رود
گفتیم و گفته بودند در موسم بهاران
از لاله های دیدار چیزی نماند بجز دار
انجا که دیده بیند امار بی قراران
این بازی سرشت است آیین سرنوشت است
کمتر کسی بداند افطار روزه داران
هردم صدای آهی میآید از نواحی
رفتند و میرویم ما روزی ز روز گاران
ای کاش میسرودند نو خواسته های عاشق
ای روزگار شکستیم روز وداع یاران
دستم بدامن تو بشکستم ازغم تو
مردم ز عالم تو ای ماه شب نگاران
درویش و شیخ و زاهد روز وفا بریدند
قربان خاک پایت ای مست می گساران
درشان نارفیقان دیدیم سراب پیمان
این قصه مانده برجا از شام سربداران
علی ناب اراک