دلخواه
درهردوجهان ،
غیر تو دلدار ندارم
جز برای تو،
دلِ تبدار ندارم
جز برای ایدههای تو،
هیچ رغبتی ،
بهرِ بوسه های آبدار ندارم
بهرسرسپردن و،
دل سپردن به تو،
هیچ ، پندار ندارم
جز برای تو،
ایده ای سردار ندارم
سربه دار باشد ، بهتر ازاین است ،
تا سرِ سوزنی بِرَنجی
گر تو باشی به کنارم ،
دراین دخمه ی دنیاییِ من
هیچ نیازی ،
به سلولِ دردار ندارم
روحم در تورِ تعصب ات ،
چقدر آزادست
با وجود تو هیچ مِیلی ،
به دریای شمالِ شرجی و،
دَم دار ندارم
تو خودت خالقِ شمعی
با وجودِ تو هیچ نیازی ،
به دیوانه بازی های ،
پُر از سوختنِ پروانه گی و،
این ظرفِ شمعدار ندارم
دیوانه بازی هایم دیگر،
رنگی ازعقل گرفته
فریادهایم به من گفتند :
انگار، دراین دنیای وحشی ،
تقیه بهترین است
خرانی که ،
یاسین را نمی فهمند ،
حرفِ من را می فهمند ؟
چنین بود که دیگر، اندیشیدم ،
سرکشی های فریادم ،
نیاز به سرداب ندارند
زندان و سرداب ،
همه باشند برای ،
صابرانِ خاموش
یک بوم و،
یک گلستان و،
یک قلمو
تقیه ی من است
دیگر هیچ نیازی ،
به اندیشه ای شَرّدار ندارم
دیگر هیچ نیازی ،
به شنیدنِ خزعبلاتِ شهردار ندارم
دیگر خسته شدم ،
از یکریزِ دفاع ، از کارهای جنگجویم
قدّاره را گذاشته ام مدتیست ، به روی طاقچه
دیگر نیاز، به اندیشه ای نم دار ندارم
دیگر آتشِ دنیا مرا ، خیلی مغزپخت ، پخت
دیگر هیچ نیازی ،
به پند و نصیحت های ، خام ندارم
یکعمر،
جمع کردنِ خِنزل پنزل کارم شده بود
همه افکارِ جابُلقایی و،
جابُلسایی را ،
ریختم دور
دگر درهردو جهان ،
غیرِ تو دلخواه ندارم
بهمن بیدقی 1400/8/13
مناجاتی بسیار زیبا و رندانه بود
موفق باشید