شیر میغرد و شمشیر
لب ِجمشید است
خانه در وسعت ِ یک
خورشید است
پرچمی با الف ِ امید است
یادمان داد پدر
پشت هم باید ماند
تا که عالَم همه روشن بشود
کوچه در کوچه چو گُلشن بشود
پشت ِ هم ما ماندیم
نغمهها میخواندیم
جلگهی عشق
به دریاچهی تب میراندیم
همه جا لبخند از
سینهها میتابید
ابر میرقصید و
از شعف میبارید
گوشهای دورتر از دیواری
که فروپاشیده
دور تا دور زمیناش دریا
جغد پیری نالید
زاده شد جغد ِ فرو رفته به قو
پر زد از حول ِ همان مخروبه
به گلستان آمد
شهریاران رفتند
آنچه باقی ماند
زآن همه زیبایی
از زمین، خاکستر
رود و دریاچه و دریا هم کف
پشت هم درمانده
ما صف و در صف و صف
باز خواهد آمد
فال این مردم ِ اندیشهسخن
به گلستان نیک است
صبر کن؛ صبر
فرح نزدیک است
میرود این شب ِ تار
میرسد ترد سخن از لب یار
کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست . استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
بسیار زیبا و امید بخش بود