گذشته با خودش دارد نشانی
و هست یک رهنمای زندگانی
حکایت میکند از تلخ و شیرین
و با خود میبرد ما را به دیرین
بدین منظور بخوان اوصاف کورش
که بی شک میکند حال تو را خوش
چرا بعد از هزاران سال این راد؟
جهانی میکند از عدل او یاد
چه کرده شه مگر در دوره زیست؟
که نام نیک وی همواره باقیست
اگر نالایق و مرد کمی بود
درون خاطرات عالمی بود
شهی با آن مقام و موقعیت
نصیحت کرده ما را در حقیقت
وصیت کرده دستانم ز تابوت
برون باشد بدون دُرُّ و یاقوت
که رعیت بیندم حالا که مردم
ولیکن ثروتم با خود نبردم
نه ثروت داده از مردن نجاتم
نه قدرت مانع از مرگ وحیاتم
مرا حملم کنند قشر پزشکان
که عاجز بوده بر جسمم دهند جان
ببین کورش چه اندازه متین بود
که اعمالش به از ما مسلمین بود
اگر چه بیش از اندازه جگر داشت
نگاهی مهربان همچون پدر داشت
چو حاتم مظهر لطف و کرم بود
ولیکن در حریمش بی حَرم بود
همیشه دشمن احساس خطر داشت
چرا؟ چون از رشیدیاش خبر داشت
به نصف کل گیتی پادشاه بود
رفاه ملت از این لطف شاه بود
به دنیا هدیه کرده لوح و منشور
جهان از این عمل خرسند و مسرور
به لشکر گفته: در یک صبح گاهی
اگر یک افسری یا یک سپاهی
ببینم کرده باشد یکه تازی
و یا اینکه نماید حقه بازی
بداند خون او دیگر مباح است
فدای جان او تیر سلاح است
مبادا با ریا، تزویر و ترفند
ببینم بیگنه افتاده در بند
اگر در جبهه و در طول یک جنگ
گرفتارت شود فردی ز یک هنگ
به دشمن تا توانی کن مدارا
و ناظر کن به تصمیمت خدا را
چو شاهی در نبردی گشته دستگیر
نبایستی شود شه خرد و تحقیر
درسته، پادشه اکنون اسیر است
ولیکن محترم مثل وزیر است
به ایشان گو که همواه تو شاهی
ولی زیر نظر، جزء سپاهی
برایت بوده تنها راهِ چاره
بپردازی به ما مال الاجاره
بدون ذکر هر عذر و بهانه
خراجت را دهی هر سالیانه
بفرموده که ملت در امانند
عبادت را به رسم خود توانند
گمانم بیشترین عیبِ شه این بود
که در عالم نماد بهترین بود
اگر چه بوده وی قبل از محمد
ولیکن در جهان باشد سرآمد
همه اعمال وی مثل پیمبر
شنیدم وصف او از روی ممبر
چنانچه او نمیداشت این فضایل
خموش میشد چراغش آن اوایل
تعجب دارم از حال کسانی
که نیست از جدشان نام و نشانی
ولی جویند برای خود نسب را
و کاوش می کنند نسل عقب را
همین ترکیه و سلطان سلیمان
که معروفِ است به دینداری و ایمان
به دست خود نکشت آن مصطفی را؟
نکرده با خودی ها آن جفا را؟
همیشه نزد شاهان بوده مرسوم
پسر کشتن نبوده آن زمان شوم
سلیمان لحظهی کشور گشایی
به مرگ لشکری داشته ابایی؟
زنانی را که میبردند اسیری
مگر نه اینکه باید یک وزیری
جدا سازد تمام حوریان را
و بفروشد همه منفوریان را
سپس هر چهرهای بوده چو حوری
برای ارتکاب فعل زوری
روان سازد درونِ خلوت شاه
که گیرد کام از این زن گاه و بی گاه
ولی با این عملکرد سیاهش
تخلفهای زشت و بی شمارش
اگر فردی بسازد فیلم از ایشان
کسی او را نمی سازد پریشان
به آسانی دهد آنرا نمایش
و باشد مورد لطف و ستایش
نپندارد کسی او ننگ و عار است
به خود بالد سلیمان افتخار است
ولی اوضاع ما که اینچنین نیست
تفاوت دارد اینجا منطق زیست
کسی حقی ندارد گوید از شاه
که روشن کرده نور لوح او راه
همه دنیا به افکارش بنازند
ولی قشرِ کمی بر او بتازند
اگر چه شه به چشمانی چو خار است
ولی از دید شاعر افتخار است
امیر سجادی
سوم بهمن نود و پنج
بسیار زیبا و حماسی بود
زنده باد ایران