جمعه ۲۵ آبان
جوان شاعر شعری از محمدرحمانی هراتی
از دفتر جوان شاعر نوع شعر غزل
ارسال شده در تاریخ دوشنبه ۱۹ مهر ۱۴۰۰ ۲۲:۴۵ شماره ثبت ۱۰۳۷۴۷
بازدید : ۲۴۰ | نظرات : ۱۵
|
دفاتر شعر محمدرحمانی هراتی
آخرین اشعار ناب محمدرحمانی هراتی
|
چه خوب هست که دل توتنهادلبرجانانه ام باشد
چه خوب هست که هرشب سرتوهم روی شانه ام باشد
//
من گناهکار،ومجریم هستم بهرعشق تو
چه خوبه که درزندان تو.زلف توزنجیر،و،زولانه ام باشد
///
کلبه صفا ساختم درلب دریابر سر،راهت
به امیدی که شایدروزی مسیرقدمت به سمت خانه ام باشد
////
من آن شمع هستم که سوختم به دیدارهرکسی
بدان امید،سوختم که شایداینکه میچرخد،پروانه ام باشد
/////
توبا خداحافظی .گرفتی جان رحمانی را ولی
دلخورنیستم ازت .شایدکه بی مهری زمانه ام باشد
//////
من کسی را. راه ندادم دردلم جزتو،هرگز
تنهاتورا.راه دادم که شاید همون آشنای بیگانه ام باشد
|
نقدها و نظرات
|
سلام واحترامات خدمت حضور شما خانم حکیمی خوش باشید ممنونم از لطف بی پایان شما با تشکر فراوان | |
|
سلامودرود دارم خدمت شما استاد بسیار بزرگوار عزیز ممنونم ازینکه قابل دوستید شعرناقابل مارا مرورکردید وخیلی خرسندمازینکه درکنار اساتید قرار دارم وامیدوارمبتوانم از سخنان ابیات ومطالب مفید شما وبقیه اساتید وهنرمندان ودنایان عزیزسودی ببرم وچیزی را بیاموزم تشکر فراوان استاد عزیز | |
|
سلام وعرض ادب خدمت شما استاد صادقی بزرگوار ممنونم خوش باشید ان شالله که همیشه | |
|
سلام وعرض ادب خدمت شما مرسی ممنونم ازینکه درجمع استاید بزرگ وهنرمندان شعر قراردارم | |
|
سلام وعرض ادب استادمرادی عزیز خیلی خیلی ممنون وسپاس فراوان بابت درکتان از اشعار ناقبل من
دوست بادوست مانند نور است بیچاره آن هست که ازدوست خویش دورهست | |
|
سلام وعرض ادب خدمت حضور شما استادگرامی جهانی را سپاس از مهرورزی شما استاد بزرگان گفتند که برگ سبز تحفه ای درویش همین شعر ناقابل هم تقدیم به محبت های بی پایان شما با تشکر | |
|
داروندار؛رابه غارت میبرن جوانان مارابه اسارت میبرن
اجازه نداربهرمداخله به کار مردم خودسرانه همه چیز را به جسارت میبرن
میشکننددرودیوارهرخانه را ماباقی اموال راهم به خسارت میبرن
مسلمان را با مسلمان جنگ نیست روا اماسرمایه مظلومان را به غنامت میبرن
هستن یه ایده دزد وغارتگر بزدلانی که نام از شجات میبرن
انظررحمانی انسانیت اصلیت هست چراهمه خرابی هارابه پای اصالت میبرن
مینمایندخودرا،آغوشته به نادانی گویاکه مدال افتخاری ازجهالت میبرن
خودشان هم دزد هستن وهم حاکم ازین حکمشان سودی هم ازوکالت میبرن
زادگاهم شهرهرات فرهنگ هست چه کنم وقتی مرابزور ازین ولایت میبرن
هم میخورند وهم میدهند فتواحی حرام جالب است که اسمی از قناعت میبرن
| |
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
خوش آمدید به شعر ناب