کفتر چاهی
کبوتر پاپَری ، پرسید از کفترِ چاهی
چرا بیتوته میکنی ، داخلِ چاهی ؟
جواب شنید : به همدردیِ یوسف
آخر یوسف ، غریب بود ، به عمقِ چاهی
خدا ما را فرستاد
تا که تنها نمانَد درسیاهی
از آنروزهم دگر ما
به اعتیاد ، مأوامان شده ست، هر دلِ چاهی
شاید بازهم ، یوسفی بیابیم آنجا
نباید هیچگاه ، امید بمیرد
دراین دنیا که هست ، همچون چاهی
چقدر باید " آدمی" غریب باشد ،
که حتی مابینِ همخون
گرچه گذر کنند زخونِ پاکش
اما خونه خراب ، کنند او را
مأوا دهندش ، به قعرِ چاهی
خودت که خوب دانی
ما پرندگان ،
هریک با دلیل و برهانی
خانه مان انتخاب کنیم بعنوانِ مثال ،
آن جغد را می بینی ؟
ز وقتی که غریبانه ،
جفت اش ، درآتشی سوخت ،
دیگر نیست او ، به فکر جاهی
ویرانه نشین شده
دائم می کشد نفیر و ناله
دائماً می کشد یکریز آهی
ولی آن یار،
دگر خود گشته آهی
دگر صد ناهی هم ، ناتوانند ،
تا که تبدیل کنند
آن شبِ تارَش را ،
روشن اش به ماهتابی
حتی ماهی
همان ماهی که با تصویری از ماه
همدم است او،
می بوسد حتی عکسِ او را
از هزاران ارادت پیشِ او ،
هیچوقت نمیکند کوتاهی
حتی انسان
وقتی که یارِ او مُرد
همراه با ثانیه ها
با یادِ آن عزیزِ ناب اش
هردو هنوزهم درخاطره ها ،
می نوشند باهم ، بالبخند ، چایی
دنیاست دیگر
باید صبرکرد خواهی نخواهی
گاه با اشکی و،
گاه با لبخندی ،
گاهی هم ، بسی دیوانه وار ،
همراه با ، قاه قاهی
گاه همچون سنگ و،
گاه ، دزدیده شده به کهربا
همچون کاهی
گاه وِیلون به یک حقیقت و،
گاه ، علّاف
به مسیرها و راه هایی ، واهی
کبوتر پاپِری
بَق بق بقو هایش ،
به اینجا که رسید
کفترچاهی
از اعماقِ جانش ،
کشید آهی
بهمن بیدقی 1400/7/14
بسیار زیبا و شورانگیز بود
موثر و پر معنی