گفتی شرابو شعر و عشق دوست داری

گفتی شراب وشعرو عشق دوست داری

پس چرازیرباران تنم رادوست داری

گفتی غزل عاشقانه باعشق دوست داری

نمیدانم چراغزلهای پر درد دوست داری

بامن بگوای زیبای خفته درشب من 

بااین همه شعرای عاشقانه مرادوست داری

مرمریاس تنت راهدیه دادی توبه من

دیوانه رویت شدم آواره کویت شدم

آهسته زیرلب بگوبازم مرادوست داری

شعرم شرابم شبنمم هرچه می خواهی ببر

آشفته بازاراست دلم بازم  بگومر ا  دوست داری

آه عشق من این زمزمه بگوش جانم آشنابود

آهسته گفتی بازم بگو..گفتی مرادوست داری