به هم آغوشی ِ بی نانی و جان میخندم
من به رسوائی ِ خود در دو جهان میخندم
اول از نان بسرایم که ندارد برکت...
یا ز جانی که به ویرانی ِ آن میخندم؟
روزها قاتل ِ قوتم که به شب خواب رَوَم
باب ِ انگیزه ی من بسته و ناباب روم
دوغ در خمره ی آبادی ِ ما نقد، ولی
دور ِ خود گشته پی ِ وعده ی دوشاب روم
من به این جمله ی بی معنی ِ "حالم خوب است"
به سرابی که متاعش چو کفن مرغوب است
به سکوتی که چو ویرانی جنگ است،به این..
زهر خندی که لبم بر تنه اش مصلوب است
خو گرفتم که از این بیشترم برکت نیست!
میل ِ پیکار ،در این پیکر ِ بی حرکت نیست
تا به مهمانی ِ شاهانه ی حِرمان بندم
طلب ِ فضل از این سفره ی بی شوکت نیست
قلم ارزانیت ای شعر ِ گران ، میخندم
به تقلای عروضی نگران ، میخندم!
مرهم ِ شعله ی افتاده به جان اشک نبود
کارم از گریه گذشتست ،به آن میخندم*
مصرع آخر شعر تضمین است( اگر واژه ی درست را گفته باشم) منتها بنده هرچه تحقیق کردم متوجه نشدم شاعرش چه کسی بوده است.خوشحالم دوستانی که اطلاع دارند اسم شاعر را بگویند.
در نهایت این شعر را تقدیم کردم به هر آنکه با رنج دست به گریبان است🙏
و اکنون که سری آرام تر از چند روز قبل دارم باز هم وارد بحث میشوم ولی فقط یک مرتبه.عرایضم را مینویسم و میروم پی ِ شعر و شاعریم را میگیرم .چون فرسایشی شدن بحث آنهم بحثی که روشن است به اشتراک نظر نمی انجامد به نفع هیچکس نیست .منتها نظری جناب مولایی دادند ،نظری هم بنده میدهم،نظری هم دیگر دوستان تا آنکه پیگیر موضوع است خود ببیند کدام نظر و عقیده را میپسندد و میلش به کدام سو میکشد و کدام را بیشتر به صلاح کار خود میداند.
در تمامی ۷ هنر شناخته شده و شاخه های آن ،نطفه، احتمالا و نه به قطعیت در ناخوداگاه شکل میگیرد،و در تمامی هنرها تکمیل وظیفه ی خودآگاه ِ هنرمند است.
نویسنده موضوع را کشف میکند و چارچوب را و باقی با خودآگاه است + باز هم اضافات ناخوداگاه
نقاش طرحی در ذهن و ناخوداگاهش مجسم میکند و طرح اولیه را سیاه قلم به بوم میکشد و ترمیم و تکمیل و سایه و جهت نور و تغییر رنگها و .... در خودآگاه صورت میگیرد + اضافاتی مجدد از ناخوداگاه
مجسمه ساز در تکه سنگ پیش رویش تندیسی زیبا میبیند آنرا در ناخوداگاه دارد ولی از لحظه ای که شروع به تراشیدن میکند نیاز به خوداگاه دارد و و و و هزاران مثال دیگر.
به گمانم آنچه شعر را در باور برخی جدا از این داستان میکند باورهای روحانی و عرفانی خاص ما نسبت به هنر شعر است و قدمت و پیشینه ی فارسی زبانان در شعر و قدرت و صلابت فارسی زبانان در شعر و وجود رگه های عمیق عرفان و فلسفه و خداشناسی شعر فارسی.
وگر نه شعر هم یک هنر است و از این ماجرا جدا نیست.
در مورد نظر دوم جناب مولایی که فرمودند وقتی شعری شاعرش را ارضا نمیکند باید آنرا دور بریزد چون بر اثر ویرایش نه بر دل مخاطب مینشیند و نه باعث خوشنامی واقعی شاعر میشود بنده دو دیدگاه دارم.
۱.هر شاعری که شعری ویرایش کرده به قصد بهتر شدن امتحان کند آن شعر در دیدگاه مخاطب دلنشین بوده است یا خیر.بنده تمامی شعرهایم را اگر نیاز باشد ۱۰۰۰ مرتبه هم ویرایش کنم دریغ نخواهم کرد و مدعی هستم اشعارم اگر بر دل سلمان مولایی عزیز ننشسته در دل چند شاعر دیگر و چند مخاطب دیگر نشسته است
۲.ما چه سند و مدرک قطعی و مستدلی داریم که نشان دهد تمامی شاعران از قرن یک هجری تا اکنون که شعرشان در دل مخاطب نِشَسته و واقعا خوشنامند و چون ستاره در آسمان شعر فارسی میدرخشند اشعارشان را ویرایش نمیکرده اند؟ آیا واقعا میشود آنرا اثبات کرد؟ آیا میشود در زمان سفر کرد و به در خانه ی فردوسی و عنصری و خواجوی کرمانی و سعدی و عطار و حافظ و خاقانی و ......سیمین و پروین و ملک الشعرا و سهراب و نیما و رهی معیری و منزوی و شاملو و فروغ و ...... رفت و از آنها در این مورد تحقیق کرد؟
نکته مهم بعدی.
شاعر همچون مادر آفریننده است .با فرض شما پیش میرویم جناب مولایی
شاعر را چون مادر آفریننده میدانیم و سهمش در خلق اثرش اندک و سهم خداوند و ناخوداگاه بسیار . تا اینجا با شما همراهیم ولی....
مادری فرزندی به دنیا آورده که سهمش در آفریدن آن مثلا ۳۰ در صد است. آیا مادران فرزندانشان را به حال خود رها میکنند ؟ یا آنها را بزرگ میکنند؟ آیا مادران برای تعالی فرزندشان تلاش نمیکنند؟ آیا مادران همواره فرزند سالم به دنیا می آورند؟ تمامی کودکان در سلامت صد در صدی به دنیا می آیند؟ آیا مادران برای بهبودی فرزند مریض خود تلاش نمیکنند؟ آیا به آنها واکسن نمیزنیم؟ آیا قطره ی فلج اطفال به آنها نمیدهیم؟ آیا آنها را دائما نزد پزشک( منتقد اصلح) نمیبریم که با نظر ایشان فرزندی سالم و سالم تر بزرگ کنیم؟ وقتی فرزندی معیوب به دنیا می آید آنرا دور میندازیم و میرویم سر فرزند بعدی؟؟؟؟؟؟؟؟
گمان نمیکنم جناب مولایی
من با افتخار اعلام میکنم من مادری هستم که تا نفس دارم برای بهبود و سلامتی فرزندم تلاش خواهم کرد.
نکته بعدی جناب مولایی
البته با کمال احترام و اشاره ای به جناب محمدی که فرمودند نظر بده ولی نه با بی انصافی
میخواهم عرض کنم که صحبتی که میکنم غرض ورزانه و همراه بی انصافی نیست صرفا نظر من است.
شما مدعی هستید قلم میگذارید و بر میدارید و شعر تمام است و این نوع شعر را شعر حقیقی میدانید.و میگویید شعر حقیقی در دل مخاطب مینشیند.
جناب مولایی اصلا من شاعر نیستم ولی مخاطب که هستم.
هیچ کدام از اشعاری که تا کنون از شما خوانده ام ( با علم به قدرت والای شما در سرودن) به دل من ننشسته است.واقعا میگویم نه از سر لجبازی و بچه بازی.از هر شاعری لااقل یک شعر خوانده ام که در دلم راه پیدا کرده ولی از شما نه متاسفانه.حالا من میشوم یک استثنا یا یک احتمال؟؟!
بر عکسش هم صادق است .فرض را بر این بگذاریم که شما هم از هیچ کدام شعرهای بنده حتی ۱۰ در صد هم لذت نبرده و در دلتان ننشسته است.
بحث فقط بحث سلیقه است.فاکتوری که شما برای شعر واقعی بیان میکنید فقط سلیقه ی شخصی شما و بسیاری از هنرمندان دیگر است ولی فقط و فقط سلیقه و بینش شماست.حکم نیست.قطعی نیست .قابل اثبات نیست.
تا همینجا پیش رفتید و تا همینجا پیش رفتم
گفتید و من نیز گفتم
دیگر دوستان هم بگویند
و در نهایت
صلاح مملکت خویش......
درود بر همه ی عزیزان
سعی کردم این مطلب را با گزینه نقد ارسال کنم در صفحه ی هادی عزیز که به هر دلیل نشد
در صفحه خودم امتحان میکنم🙏🙏