قلیان (طنز)
به دعا مشغول بودم که حضورت ،
برای آن دعا ، شیطان شد
حضورت همچون ماجرای ،
تنبان و، کش قیطان شد
با حضورت ، درکنار آن کبابِ کوبیده
دیدم در کنار سینی ام ،
پُراز ریحان شد
قلب من را که نگو ،
ز اینهمه حضورت
آنهم ، درهمه جا
حیران شد
او که تازه سربه راهش کرده بودم
بازهم به کوچه های خاطره ،
ویلان شد
او که کامل ، آدم نشده بود هنوز
بهرِ شهوتی خاموش ،
مثل یک حیوان شد
می دوید او روز و شب
تا که ز بوسه ای ، صفایی بکند
بهر این بود که با تو
راهیِ شهرِ درندشتی ، چون تهران شد
آنجا هم که نگو ، الی ماشاءالله
آنجا دل ، عاشق دختری
با نامِ جیران شد
او آهوی رمیده ای بود
که به روزگاری ،
بهرم چون بهشتی
پر از ریحان شد
با او بود که رفتیم به نمایشِ ایوانِ مخوف
بعد هم یه جورایی ، دلِ سرسری مزاج
ز سرسرا ، واردِ اِیوان شد
ولی با اینهمه بودنها با جنس مخالف
جز مخالفت سودی نیامد
روح ، درویش شد و به خانقاه
ز جمله ی شیخان شد
مغز یکریز چو هیتلر و ناپلئون
دستور میداد به خودکشی
بهر آن بود که به قهوه خانه ای
غَلیانی شد ،
دراین مغز روانی
آن بی اراده هم ،
همچون باقیِ بی اراده ها
معتاد به قلیان شد
دیگر آبی شده بود که سدّ هم ،
پابندش نبود
از بارشی بی توقف از خودکامگی
بهرِ نابودیِ عمر
همچون هجومی از،
سیلان شد
بهمن بیدقی 1400/4/30
بسیار زیبا و پر معنی است
دستمریزاد
موفق باشید