هالوهفت شنبه
بیکار بود و،
خیره مانده بود ،
به ویلانیِ گردش های آن دو عقربه
بهرِ آن عمری که می سوخت
آن دوعقربه را ،
فرض میکرد ،
که نیش های پُر از رنجی ،
از دو عقربه
از فرطِ سکون ،
چه فرقی میکرد ؟
او و آن مُرده ای که ،
سکون ، تقدیرش بود
به درونِ مقبره
عنقریب ،
او هم ، باید میرفت ولی ،
باید کاری میکرد
آخر، جزایی در مقابلش بود ، که به او زُل زده بود
جزایی نیک یا بد ،
که نه چندان دور،
سرنوشتی به یقین مُستقبَله
باید فرقی میکرد ،
آنکه یکریز درجهادی اکبره ،
با این ، که ویلان شب و روزش همی میگذرد
درمیان قبرها و مقبره
آخر، فرق است میانِ آلویی کرمو
با آلویی خوشمزه ی و سالم ، ز شهرِ طُرقَبه
فرق است میانِ هالو هفت شنبه ای که ،
دنیا برایش چیزی نیست بجز یه ملعبه
اکثر زمان عمرش هم ، مشغول به خواب
خزیده زیرِ ملحفه
آخر، فرق است میانِ کوهِ ایمان و،
شوربایی که ، وارفته و،
آمیخته با
نخودهایی ز کفر و،
لوبیاهایی ز شرک
شله قلمکاری شده
نتیجه ی آن ملغمه
جسمی که مثالِ یَغلَوی ،
به روحی ، با رتبه ی صفر،
فرجامشان یکریز درهمه
فرق است میانِ آنکه ، راست می رود ،
با اینی که ،
هر وقت ، دنیا نگاهش به او افتاد
دید به چپ میرود و،
رخساره ی ناشکرش ، یکریز درهمه
بهمن بیدقی 1400/4/18
بسیار زیبا و آموزنده بود
دستمریزاد