سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

چهارشنبه 16 آبان 1403
    5 جمادى الأولى 1446
    • ولادت حضرت زينب سلام‌الله عليها، 5 هـ ق، روز پرستار و بهورز
    Wednesday 6 Nov 2024
      مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

      چهارشنبه ۱۶ آبان

      بداحه هایم

      شعری از

      پژمان خلیلی

      از دفتر شَه شَهِ نوع شعر غزل

      ارسال شده در تاریخ سه شنبه ۱۵ تير ۱۴۰۰ ۲۰:۴۷ شماره ثبت ۱۰۰۶۲۸
        بازدید : ۲۰۷   |    نظرات : ۱۸

      رنگ شــعــر
      رنگ زمینه
      دفاتر شعر پژمان خلیلی

      الف-
      در وادی تو ز حَمق ما باید گفت
      گر زیرو زبر مرا /تورآ باید جست

      اَل مِنت و ُمَن حاشه وُ اَلا احَوال 
      گر تاک ِ زِنخدان تو را /باید !رست

       
      ---------------------------------------------
      ب -
      بر خلق خدا به عاشقی نتوان خواند
      گر زیرو زبر سما بمان/ نتوان خواند
      از هوش و نیوش روزمان نتوان خواند
      خندآ /که به نیش دودمان نتوان ماند
      در بستر حرج از حجر اش نتوان خواند
      در بستر بی ادب به دَب نتوان خواند
      حنجر چو به آریه /غزل نتوان خواند
      با سوز و غم فراغ مان نتوان ماند
      میسوزم و می سازی و می سوزانی
      از شرح ف راغ محتسب / نتوان خواند
      گر زیر و زبر/ به بر / زبر نتوان خواند
      در اوف وجود عاشقان / نتوان خواند
      هر گو که به کام خود ببردی همه را
      در چین و ختنبه دردما / نتوان ماند
      بر کوشک آسمان/ هنوزم فریاد
      در ذات به خفته / خفته ای/! نتوان خواند
      اله چو به نعم الولدان وُن وَلَدُن
      بر باب وجود دولت ات نتوان خواند
      بازی ست /نشانه های دست / دلتنگی ست
      درتار کمان تارک ات نتوان خواند
      الحال / من اله / که مسیح / چه یی تو !
      بر عبد عبود عابدان نتوان ماند
      بر خلق خدا به عاشقی نتوان راند
      بر خلق خدا به عاشقی نتوان خواند
       
      ---------------------------------------
      ج - 
      من در همه وجهی / همه شعرم
      در کون و مکان ات همه /وِر رَم /
      در ماندگی ِ لاله ای لا لا‌ آ !
      اَل حالت وُ در حالگی حال سِتُرگَم
       
      -----------------------------------------
      د - 
      شاید همه شعر را می خوانند
      و من و نه هیچ کسه دیگه غم گین نیست و هیچ که شاد هم هستیم
      یادت می اید اخرین باری که حسرت خوردم دست بدون ارنج وبدون فایده محترم بود
      صییادی بدون صید,و تنها کتابِ :خطر به وقوع پیوستن چیپ ست ها

      مدهوشی ز هوش طلبیدن

      در زمان موازی ِمن , فتح حیلگیِ تِمامی کرم چال های ما پیدا می شد وَ تو در انسوی به فرهیختگی می رسیدی

      هنوز ان حسرت فرح بینگی به این دنیا , در آرغ ام دارد چَپُو می کند و تو نیز برنج سفیدات را به خورِشت ات آغشته کن !

      مغز پکیده طعمی پکیده دردی خمیده و یک پای بریده درضمن اوغ هم می زنم

      تو تمامن نورن شده ای در فضای کاملن شبیه سازی شده

      اِتنآبی به مرحله ای دی سی شده
      نه ان DC توزیع ,
      بل !
      قطعییتی منقطع که به انفکاک دست چین شده



      شاید بعدن برایت از دنیای موازیمان شعر ها رآندم !
      ولی تو هنوز به انسداد مصنوع وزن دل باخته ای وَ شاید وقتی مطلوب تر !
      ------------------------------
      ت - 
      وای از دریچه باریک زندگی
      فکری نکرده به این دام زندگی


      در وآسفای ِصفآیان/ قدم بنه
      خون در کتیبه ای باروت ِ زندگی
      -----------------------------------------
      ث - 
      وقتی که هَدیه حال خود می بخشید
      وقتی که صنم به مغتنم می خندید
      در حد به اعلایی اعلایان باش
      وقتی که زبر ز مآورآء می فهمید
      وقتی که هَدیه حال خود می بخشید
      قتی که صنم به مغتنم می خندید
      ------------------------------------
      ط - 
      اینک کمال دلم مبتَزل شده
      مثبت - به توان منفی هِیجده شده
      تبعیذ به تمام ِ خُنسیِ یک اِبتَذِل شده
      دیوان ِدیوا نی دیوانه متهم شده
      باید رسی به چِنآنی که منفجر شده!
      اینک به فعل قدیم قدومآ / قَدَه شده
      نقطه , همیشه طوبیِ طوبآ / خُمآرِ ماست
      من خسصته ز زِر ریی که منقطع , شده
      باید بدانی که سطر روزگار

      هر روز - به سطر روز مرآ منتهی شده

      اینک جمال تجلی صوفت ِ قامت ات
      منفی - به توان منثبت هیجده شده
      -------------------------------------------
      ی - 
      هی شعر مُدِررَ ت همه حالی چو بحالی

      می خوانی و در وادی ادرار وُ  تضآفی

      قانع به قوائد چو شوی مرد شَبِش بآش!

      تومآن به گُّه خوردهِ یک حَسر ریالی
       
      ۱
      اشتراک گذاری این شعر

      نقدها و نظرات
      عباسعلی استکی(چشمه)
      چهارشنبه ۱۶ تير ۱۴۰۰ ۰۸:۲۶
      درود
      همگی زیبا و جالب بودند خندانک
      دوشنبه ۲۱ تير ۱۴۰۰ ۱۴:۴۶
      خندانک
      ارسال پاسخ
      بهنود کیمیائی
      چهارشنبه ۱۶ تير ۱۴۰۰ ۰۸:۲۳
      درودها




      🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
      دوشنبه ۲۱ تير ۱۴۰۰ ۱۴:۴۶
      خندانک
      ارسال پاسخ
      پژمان خلیلی
      چهارشنبه ۱۶ تير ۱۴۰۰ ۱۸:۵۰
      من خسته نیم مرا به زور دَوَنک

      در بسته نیم مرا به دوزی وُ کَلَک

      در خِرمن یارا همه دودی چو فُزود

      سر مسته نیم مرا بجویی و خَرَک
      دوشنبه ۲۱ تير ۱۴۰۰ ۱۴:۴۶
      خندانک
      ارسال پاسخ
      پژمان خلیلی
      چهارشنبه ۱۶ تير ۱۴۰۰ ۱۹:۱۳
      باز/ اَ ر ذوُهن ِ من ارباب خویش بود ؟

      گو!در بساط تو/می بایدی ِ خویش بود


      رازآ بهِ راز رَزارآ نمی خوری

      - در بود ِ بودن ِ بودآی ِ خویش بود
      پژمان خلیلی
      چهارشنبه ۱۶ تير ۱۴۰۰ ۱۹:۲۶
      ولی تو هنوز به انسداد مصنوع وزن
      دل باخته ای
      وَ شاید !

      وقتی

      دیگر
      پژمان خلیلی
      پنجشنبه ۱۷ تير ۱۴۰۰ ۱۰:۴۸
      بر ما ! نیایش خویش ات دریغ دار
      - قومی م که چالش روزگار به قعر کشیده ایم

      در وآدریغی عمری قُبور باش
      - در سین سادیسم سماج ات دویده ایم

      وقتی نَشود برقرار چیز ساده را
      - اندر حاکیت خاموش بی قرار برُده ایم

      با من به فراموشی این دوره منقلب مباش !
      - هر گُوُ به سوی چَراغی بسوی خویش خفته ایم

      فریاد به خون جگر /می رسانیم/ چه سود !
      دَر وآسوایی ِ دوران بی ثواب سفته ایم

      با ید بتکانم وُ بر زمین تان خُطور کنم
      - هر چند بر سر قله /به عُزلت خمیده ایم

      دَردا تمِام گَر شوی/ گِره از کار ما گشا !

      در کوی با تو بُوُ دَن را /غنیمتی ایم

      ـ هرکو به کوی تو میآیمی /نهفته ایم

      باید بدانی که پند مندِ روزگار
      دیگر نمی توُ انی ام این بار منتها کنیم
      اقبال که به ذهنم خطور هم نکرد
      از دست دید احتمال تو/ می بایدی ره ایم


      بر ما !رحین نیایش دریغ دار
      هر چند چالش دنیا به هم تنیده ایم


      محمد علی رضاپور
      پنجشنبه ۱۷ تير ۱۴۰۰ ۱۲:۱۲
      لحظه هایتان به صفای
      شعر سروش خندانک
      دوشنبه ۲۱ تير ۱۴۰۰ ۱۴:۴۶
      خندانک
      ارسال پاسخ
      محمد علی رضاپور
      پنجشنبه ۱۷ تير ۱۴۰۰ ۱۲:۱۳
      من در همه وجهی، همه شعرم خندانک
      پژمان خلیلی
      جمعه ۱۸ تير ۱۴۰۰ ۱۵:۱۹
      در بام خانه ای ما باد می وزد
      کد می دهم به شما تا شمانیز بوزید
      در ماجرای سطحی این روزهای نمور
      قول می دهم که شما نیز هم بروید
      سیصد چهارصد بباید زسال گذر
      ول می هم شمانیز هم وِل َ دید

      پژمان خلیلی
      جمعه ۱۸ تير ۱۴۰۰ ۱۵:۲۰
      در بام خانه ای ما باد می وزد
      کد می دهم به شما تا شمانیز بوزید
      در ماجرای سطحی این روزهای نمور
      قول می دهم که شما نیز هم ببرید
      سیصد چهارصد بباید زسال گذر
      وِل می هم شمانیز هم وِل َ دید

      در بام خانه ای ما باد می وزد

      کد می دهم به شما تا شمانیز بوزید
      ابراهیم آروین
      جمعه ۱۸ تير ۱۴۰۰ ۱۷:۵۱
      درود بر شما
      زیبا قلم زدید بزرگوار

      ولی احساس کردم در یک صفحه تعداد شعرها زیاد بود
      زنده باشید و پاینده
      خندانک خندانک خندانک خندانک
      پژمان خلیلی
      پژمان خلیلی
      شنبه ۱۹ تير ۱۴۰۰ ۱۷:۲۰
      با سلام و احترام
      دقیقا درست می فرمایید ولی به ناچاره چون بازه زمانی ارسال و فرایید تایید طولانی و مغایر با زمان بندی مقتضی می باشد . متاسفانه چند شعر در هر مرحله ارجاع ارسال می نمایم .
      ارسال پاسخ
      دوشنبه ۲۱ تير ۱۴۰۰ ۱۴:۴۶
      خندانک
      ارسال پاسخ
      پژمان خلیلی
      يکشنبه ۲۰ تير ۱۴۰۰ ۱۹:۴۷
      حالا کنار تو در موازی یک بدن
      یادر بِساط انجماد تِمامی ِ یک سخن
      ***
      شاید !میان چو دستی به مجرمانه بُرد

      یک هیچ به تمام معنیِ/ نیست در لجن

      حِل/ اَل/ حِلَل/ کهِ حِلالی ِ یحالمان شُدی

      در دا به درد ِ در به درانی درون یک /سُنن

      حالا کنار تو در توازیع ِ بی تُوام
      یا گو! بِسان عربده در/ رَخت ِ بی ثَمن


      دردا د.وباره دماوند مان بسوخت
      هرگو به ِ چو سنگی شما / نمی تُوان کَمن



      تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


      ارسال پیام خصوصی

      نقد و آموزش

      نظرات

      مشاعره

      کاربران اشتراک دار

      محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
      کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
      استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
      4