الف-
در وادی تو ز حَمق ما باید گفت
گر زیرو زبر مرا /تورآ باید جست
اَل مِنت و ُمَن حاشه وُ اَلا احَوال
گر تاک ِ زِنخدان تو را /باید !رست
---------------------------------------------
ب -
بر خلق خدا به عاشقی نتوان خواند
گر زیرو زبر سما بمان/ نتوان خواند
از هوش و نیوش روزمان نتوان خواند
خندآ /که به نیش دودمان نتوان ماند
در بستر حرج از حجر اش نتوان خواند
در بستر بی ادب به دَب نتوان خواند
حنجر چو به آریه /غزل نتوان خواند
با سوز و غم فراغ مان نتوان ماند
میسوزم و می سازی و می سوزانی
از شرح ف راغ محتسب / نتوان خواند
گر زیر و زبر/ به بر / زبر نتوان خواند
در اوف وجود عاشقان / نتوان خواند
هر گو که به کام خود ببردی همه را
در چین و ختنبه دردما / نتوان ماند
بر کوشک آسمان/ هنوزم فریاد
در ذات به خفته / خفته ای/! نتوان خواند
اله چو به نعم الولدان وُن وَلَدُن
بر باب وجود دولت ات نتوان خواند
بازی ست /نشانه های دست / دلتنگی ست
درتار کمان تارک ات نتوان خواند
الحال / من اله / که مسیح / چه یی تو !
بر عبد عبود عابدان نتوان ماند
بر خلق خدا به عاشقی نتوان راند
بر خلق خدا به عاشقی نتوان خواند
---------------------------------------
ج -
من در همه وجهی / همه شعرم
در کون و مکان ات همه /وِر رَم /
در ماندگی ِ لاله ای لا لا آ !
اَل حالت وُ در حالگی حال سِتُرگَم
-----------------------------------------
د -
شاید همه شعر را می خوانند
و من و نه هیچ کسه دیگه غم گین نیست و هیچ که شاد هم هستیم
یادت می اید اخرین باری که حسرت خوردم دست بدون ارنج وبدون فایده محترم بود
صییادی بدون صید,و تنها کتابِ :خطر به وقوع پیوستن چیپ ست ها
مدهوشی ز هوش طلبیدن
در زمان موازی ِمن , فتح حیلگیِ تِمامی کرم چال های ما پیدا می شد وَ تو در انسوی به فرهیختگی می رسیدی
هنوز ان حسرت فرح بینگی به این دنیا , در آرغ ام دارد چَپُو می کند و تو نیز برنج سفیدات را به خورِشت ات آغشته کن !
مغز پکیده طعمی پکیده دردی خمیده و یک پای بریده درضمن اوغ هم می زنم
تو تمامن نورن شده ای در فضای کاملن شبیه سازی شده
اِتنآبی به مرحله ای دی سی شده
نه ان DC توزیع ,
بل !
قطعییتی منقطع که به انفکاک دست چین شده
شاید بعدن برایت از دنیای موازیمان شعر ها رآندم !
ولی تو هنوز به انسداد مصنوع وزن دل باخته ای وَ شاید وقتی مطلوب تر !
------------------------------
ت -
وای از دریچه باریک زندگی
فکری نکرده به این دام زندگی
در وآسفای ِصفآیان/ قدم بنه
خون در کتیبه ای باروت ِ زندگی
-----------------------------------------
ث -
وقتی که هَدیه حال خود می بخشید
وقتی که صنم به مغتنم می خندید
در حد به اعلایی اعلایان باش
وقتی که زبر ز مآورآء می فهمید
وقتی که هَدیه حال خود می بخشید
قتی که صنم به مغتنم می خندید
------------------------------------
ط -
اینک کمال دلم مبتَزل شده
مثبت - به توان منفی هِیجده شده
تبعیذ به تمام ِ خُنسیِ یک اِبتَذِل شده
دیوان ِدیوا نی دیوانه متهم شده
باید رسی به چِنآنی که منفجر شده!
اینک به فعل قدیم قدومآ / قَدَه شده
نقطه , همیشه طوبیِ طوبآ / خُمآرِ ماست
من خسصته ز زِر ریی که منقطع , شده
باید بدانی که سطر روزگار
هر روز - به سطر روز مرآ منتهی شده
اینک جمال تجلی صوفت ِ قامت ات
منفی - به توان منثبت هیجده شده
-------------------------------------------
ی -
هی شعر مُدِررَ ت همه حالی چو بحالی
می خوانی و در وادی ادرار وُ تضآفی
قانع به قوائد چو شوی مرد شَبِش بآش!
تومآن به گُّه خوردهِ یک حَسر ریالی
همگی زیبا و جالب بودند