سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

پنجشنبه 6 دی 1403
    26 جمادى الثانية 1446
      Thursday 26 Dec 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        پنجشنبه ۶ دی

        قصه تو

        شعری از

        سامان سلطانیان

        از دفتر بهار 1389 نوع شعر

        ارسال شده در تاریخ سه شنبه ۲۱ دی ۱۳۸۹ ۱۶:۰۲ شماره ثبت ۱۰۰۶
          بازدید : ۱۲۷۳   |    نظرات : ۴

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه

        قصه گیسوی تو را با باد خواهم گفت

         

        قصه روی تو را با باد ها خواهم گفت

         

        شاید رعد و برقی بزند راز دلم باز بسوزد با آن

         

        روزها دورم از این تکرار بی پایان تو

         

        سالها سوختم پای بودن بی پایان تو

         

        این دلم راز دگر خواهد داشت

         

        گر نباشی این خسته  چه چاره دگر خواهد داشت؟

         

        تو مرا با قصه هایم می شنوی

         

        تو مرا با غصه هایم می خواهی

         

        شاید این سوخته دل پایانی دگر خواهد داشت

         

        غم بی پایان دلم مرهمش چشمان تو خواهد بود

         

        این تب و تاب سرم مرهمش دستان تو خواهد بود

         

        آه اگر این چشم تو نبود، آسمانها هم نبود

         

        روز نبود، شب نبود قصه ی بی پایان نبود  

         

        من همین رازم که آخر ترجمانم میشوی

         

        من همین سازم که آخر دلربایم می شوی

         

        زخمه بر تار دلم باز می کشی

         

        ناز این ساز ناکوک مرا باز با گریه هایت می کشی

         

        روزی این خسته همه، سرشار صدای تو بود

         

        رازهای دلم را باز با خوابهایت می کشی

         

        من همین باران بی پایانم و تکرار تو

         

        تو همان ابری که گر بودی باز بارانم می کنی

         

        امشب این راز دلم دوباره برملا شده

         

        تو با سر انگشتان ناز دلت ناز دلم را می کشی

         

        تو سکوتی، باز صدایم می کنی

         

        من صدایم، باز سکوتم می کنی  

         

        درد این دل خسته را پایانش سکوت است و سکوت

         

        آی بازهم کمی با عشق نگاهم می کنی

         

        ۰
        اشتراک گذاری این شعر
        ۴ شاعر این شعر را خوانده اند

        Guest

        ،

        سامان

        ،

        دلارام افشار

        ،

        محمد (هوداد)

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        2