یُویُو
اندیشه هایم ، یکریز،
میروند بالا و پایین
انگار، یُویُو شده اند
گاه یک مُشت ،
ارقام و شماره میشوند
انگار، سودوکو شده اند
گاه هم سگان ،
می پرانند مرا ،
ز خوابی شیرین
از آنهمه نغمه های بلبلان به رؤیا
چشمانم که میمالم ،
می بینم یک حقیقتی ،
چو عوعو شده اند
این چه خوبست که ،
پس از آنهمه خودشیفتگی ،
یعنی آن زمانی که ، یکریز،
من من میکردم منِ هیچ
دیگر خود را ،
ریز می بینم و یکریز،
همه ی افکارم ، تو تو شده اند
چشمانم وق زده ، از دیدنِ یکریزِ دزدی
به جامعه ای که ، به ظاهرِ امر،
دزدان و دزدی را نکوهش میکند
طفلکی ها چشمهایم ،
با دیدنِ آنها که نکوهش میکنند
دچار نوعی ،
دُو دُو شده اند
یعنی روزگار، هنوز هم ،
آبستنِ فاجعه هاست
انگار همگی ، خاله رُو رُو شده اند
چه خوبست که زمانی ،
چشم باز کنم
ببینم که جهانیان ز اندیشه ای زیبا
حجمِ اندیشه ی مغزهاشان ،
پُر از لوء لوء شدهاند
ببینم همه ی اندیشه های ،
نابجای فرسوده گریخته
همه از اندیشه های ،
همه پاکِ الهی
نونَوار و،
همه اَعمالِ لجن گرفته رفته ،
همه پاکیزه و نو نو شده اند
بهمن بیدقی 1400/4/13
بسیار زیبا و دلنشین بود
مبین مشکلات جامعه
دستمریزاد
جسارتا:سودوکو؟
خوبست یا خوابست؟