سه شنبه ۱۲ فروردين
|
آخرین اشعار ناب فرهاد معارفوند
|
خواب
از وقتی قصه ام شروع شد
با یکی بود یکی نبود
تو آرزوهایم یکی بود
دورورم هشکی نبود
خالی تر از اتاق من
تن مچاله منه
هر چی که منتظر می شم
هیچکسی در نمی زنه
تو مشت این چار دیواری
بسکه یک عمر قدم زدم
مشت به دیوار کوبیدنو
له شدنو خوب بلدم
به شیشه صدای من
سکوت شب سنگ میزنه
به زیر بارون چشام
دلم داره زنگ میزنه........
اما شبارو دوست دارم
چون میتونم خواب ببینم
هر چی میخوامو- ندارم
از باغ رویام بچینم
یکی میاد به خواب من
آغوششو باز می کنه
اما تا چشم وا می کنم
یکدفه پرواز میکنه
باز اگه خوابم ببره.....(آخ اگه خوابم ببره)
ایندفعه بیدار نمی شم
شاید اونکه تو خواب میاد
بمونه تا ابد پیشم.
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
جالب و زیبا بود
"دورورم" محاوره هم حدی ندارد؟