ایران ، پاره تن من
اینکه می بینی ، زره است در تن من
چونکه ایران است یقین ، پاره تن من
این زره پوشیده ام تا که دفاعم ،
هرچه بیشتر،
طولانی گردد
ورنه همچون آن غلامِ کربلا
ز عمد دگر به تن نبود ، پیراهن من
چون ز مرگ باکی ندارم
کشورم ! نورِ دلم !
تا که نخورَد تکان ،
آب در دلِ تو
آنچنان می جنگم در رزم
دشمن یقین کند ، تیرآهنم من
آنچنان یقین دارم ، به خداوندِ عزیزم
که میدانم همه وسوسه ها را ،
میرانَد از من
روی ریل آنهمه ایمان نازَش، آنچنان افسارگسیخته
این ترن را میرانم
تا که دشمن شک کند، کلِ ماجرای این راه آهنم من
فرصتی را من گذاشتم ،
بهرِ کسب صد هنر
فرصتی را من گذاشتم ،
بهرِ کسبِ صد علم
معذرت میخواهم ازخدای خوبم
چونکه میدانم به میدان ، کمی دیر آمدم من
ولی وقتی آمدم ، آنقدردست پاچه ،
برای کسب آن رضای بودم
همچو نیروی امداد ،
با نهیب های بدون مکثِ آژیر آمدم من
کیلومترها را دویدم یکریز با پای پیاده
یک مسیری را ، با اسبانِ تاخته
یک مسیری را هم ،
با فیل آمدم من
آنقدر سیه شدم به زیر نورآفتاب
وقتی به میدان می رسیدم
چهره ام را که درون آب دیدم
گفتم با چهره ای چون قیر آمدم من
درمیان رزم ،
برآورده شد آرزوی من ، خدای را شُکر
انگار بزم بود رزم
شربت شیرینی زان شهادتِ ناب خوردم
دگر روحم مکیده شد به آسمانی ازعشق
اگر نمرده بودم و بازهم بودم
برای صد دفاعِ دیگر از پاره تنم ایران
بازهم ،
می آمدم من
بهمن بیدقی 1400/4/10
بسیار زیبا و هنرمندانه
زنده باید ایران
زنده یادشهیدان