به دریای دلم افتاده یک طوفان غمگینی
که می کوبد به سینه دم به دم امواج سنگینی
از آن روزی تو را دیدم میان کوچه با چادر
به زیرش دامن کوتاه و یک تیشرت رنگینی
به دل گفتم رهایی دیگر از دستش نداری دل
به دام افتاده ای بیچاره آن هم دام کج بینی
نهیبم زد دل و گفتا دگر بس می کنی یا نه
مرا بیچاره ام کردی تو با این حجم بدبینی
اگر چه با دلم قهرم ولی در خواب می بینم
که با گل خدمتت هستم و با یک جعبه شیرینی
نشستم روی مبلی من زجنس ترمه اعلا
تو با یک حالی آوردی برایم چای در سینی
به سامان جمله کارم شد خبر کردند اقوامت
برای خواندن خطبه همان شب عالمی دینی
« نِّکَاحُ سُنَّتِی فَمَنْ رَغِبَ عَنْ سُنَّتِی » بعدش
زبانم لال از من نیست «فَلَیْسَ مِنِّی » ش معنی
عروس خانم وکیلم من ، برای دفعه آخر
بخوانم خطبه عقد تو با مردی که می بینی
تو ساکت بودی و من هم پیاپی می زدم بر سر
به حدی که پریدم من ز خوابم همچو شاهینی
تنم داغ و سرم سنگین و آهم (دود) ی از آتش
نه عقدی بود و نه جشنی نه پروینی نه نسرینی
بسیار زیبا و دلنشین بود