سکوت تمام حجم اتاق را گرفته بود .انقدر همه جا ساکت بود که صدای قلبم خیلی غیر طبیعی شنیده میشد وصدای تیک تاک ساعت که روی اعصابم رژه میرفت.
یک اتاق اشفته صدایم میزد برای تمیز شدن و من با کمال بی رحمی بی توجهی میکردم.کاش میشد خانه ی خود تمیز شو درست میکردن.الان اجاق گاز خود تمیز درست کردن هرچند نمیدونم دقیقا این سلف کلین قراره چیکار کنه ولی خوب مردم میگن منم تکرار میکنم.جریان خودنویسه که خودش نمینویسه ولی من یه بار خودنویس خریدم تا مشقامو خودش بنویسه گذاشتمش رو دفتر هر چی بهش اشاره کردم بهم محل نداد و همینطور ولو شده بود انگار طلب باباشو ازم داشت.
نشستم لبه ی تخت و دور و برمو بابی میلی تمام دوباره نگاه کردم.و به زور روی پام ایستادم.تخت اصرار داشت همینطور پیشش بمونم اما نمیشد متاسفانه.باید به مبل هم سر میزدم من تبعیض قایل نمیشم.به مبل که رسیدم انگار یار دیرین و دیده باشم افتادم تو بغلش و کنترل و برداشتم باز خبر میگن زن و چه به خبر ولی به کسی مربوط نیست من اخبار گوش بدم.شاید بقیه خانمها بخوان برن ناخن بکارن دلیل نمیشه منم اینکارو بکنم.اخبارم پر خشونت و خون و خونریزی نمیشه یه بار خبر بدن در صلح دارن زندگی میکنن؟همش خبر بد میخواستیم با مرگ غیر طبیعی بمیریم خوب خودکشی میکردیم چرا اخبار گوش کنیم همون کارتن ببینم بهتره لااقل پر از رنگ و نشاطه.
تلفن تو سر خودش میزد بیا جون مادرت منو جواب بده مردم انقد تو سرم زدم.گوشی و برداشتم.
الوووو
بابا چرا جواب نمیدی؟
گفتم سلام
چه خبره مگه تازه بیدار شدم(دروغ گفتم بیدار بودم حوصله نداشتم)
حاضر شو میخواد خواستگار بیاد؟
چشمام گرد شده بود گفتم :جااااان
گفت: فسنجان
ترشی لیته
واقعا من نمیفهمم من چرا باید تو ویترین بشینم یکی بیاد منو بپسنده!؟
توجیهشون خیلی جالبه
میگن: تو طلایی.طلا رو تو ویترین میزارن .نمیزارن تو گونی سیب زمینی.
ولی طلا اول از کلی خاک و سنگ در میاد دست هزار نفر میچرخه تازه میشه طلا.نمیدونم مملکت چرا بلد نیستن توجیه کنن.
گفتم خوب بگو زحمت نکشن نیان.پول شیرینی و گل تو این تورم اسرافه من همین الان میگم نه همه راحت بشن.
در باز شد.مامان با کلی خرید اومد داخل.
گوشمو گرفت و کلی لباس رنگی پنگی انداخت روم گفت بپوش .ازین وضع در بیای ردت کنم بری خسته ام کردی.
انگار من زالو ام میخوان منو از خودشون بکنن.
در اخر اومدن و من با بی حوصلگی و اجبار گفتم اره.و خوشحال از جواب مسخره ام جشن گرفتن.
و من مثل مجسمه ای فقط نگاه کردم.
انتخاب شدم اما خودم کاندید نشده بودم.استیضاح شدم.استعفا دادم.و برگشتم چند خانه قبل از انچه بودم.
راست میگن دلیل اصلی طلاق ازدواجه.
دیشب یک گربه خریدم.تازه میفهمم چرا خارجی ها انقدر حیوان نگه میدارن.غذا میخوره ناز میکه دلت که میگیره بغلش میکنی.پشمالو و دوست داشتنیه بازی میکنه غر نمیزنه.فقط نمیشه باهاش بری پارک زیر بارون قدم بزنی .
گربه ها از باران متنفرند.
شعله
دستان و قلمتان همیشه گرم و پر جوش و خروش
موفق باشید و دلگرم