سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

جمعه 10 فروردين 1403
  • همه پرسي تغيير نظام شاهنشاهي به نظام جمهوري اسلامي ايران، 1358 هـ‌.ش
20 رمضان 1445
  • شب قدر
Friday 29 Mar 2024
    به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

    جمعه ۱۰ فروردين

    پست های وبلاگ

    شعرناب
    ایمان
    ارسال شده توسط

    زهرامیرزایی (ارنواز)

    در تاریخ : يکشنبه ۱۹ اسفند ۱۳۹۷ ۰۵:۳۰
    موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۱۵۳۷ | نظرات : ۲

    هوا سرد بود. برف سنگین امانش را  بریده بود،دیگر توان راه رفتن نداشت ،انگار پاهایش یخ زده باشد بیشتر از همه نگران کودکش بود که مثل یک گلوله نخ ، در آغوش مادر مچاله شده بود.یک دفعه از دور چشمش به  روشنایی خانه ای افتاد ،گویا دنیا را به او داده باشند.با زحمت خود را به آن  رساند  و آخرین نیرویش را در دستانش جمع کرد و  در خانه را زد ، مردی با هکیل کنده و موهای ژولیده در را باز کرد ، و با صدایی  خشن   گفت : چیکار داری زن ؟! الان نصف شبه .
    زن با صدای گرفته و غم آلود گفت : اجازه بدهید امشب اینجا بمانم تا کودکم از سرما در امان باشد،  قول میدم فردا صبح از اینجا بروم...
    مرد گفت : زنم خونه نیست، خودم تنهام نمی توانم شما را داخل خونه ام راه بدم ، مرد خواست در را ببندد که زن دستش را لای در گذاشت و گفت: خواهش میکنم ،التماست می کنم به بچه ام رحم کنید ، نذارید از دستم برود ، مرد با خشم گفت : مثل اینکه متوجه نشدی چی گفتم و در را با عصبانیت به رویش بست.
    زن آهی کشید ، سرش را پایین انداخت و رفت...
    صبح فردا وقتی زنش به خانه برگشت ، مرد به استقبالش رفت و با لبخندی ماجرای دیشب را برایش تعریف کرد ، زن مات و مبهوت به او  نگاه کرد و اشک از گوشه ی چشمش جاری شد، مرد گفت چرا گریه می کنی ؟! باید خوشحال باشی که من یک زن غریبه را در نبود تو به خانه راه ندادم ...این کار نشانۀ وفاداری من به عشقت هست ...
    زن گفت : حالا  می فهمم که در موردتو اشتباه فکر می کردم ، اگر  ایمانت به خدا قوی بودآن  زن را پناه می دادی حتی در نبود من....
     
    پایان
     
    نویسنده : زهرا میرزایی

    ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
    این پست با شماره ۹۱۶۷ در تاریخ يکشنبه ۱۹ اسفند ۱۳۹۷ ۰۵:۳۰ در سایت شعر ناب ثبت گردید

    نقدها و نظرات
    احمد نصرتی
    پنجشنبه ۲۳ اسفند ۱۳۹۷ ۱۹:۵۱
    عالییییی
    خندانک خندانک خندانک خندانک
    سید علیرضا مظلومی
    دوشنبه ۱۲ فروردين ۱۳۹۸ ۰۹:۳۷
    سلام
    زیبا و دلنشین
    قلمتان جاویدان باد
    تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



    ارسال پیام خصوصی

    نقد و آموزش

    نظرات

    مشاعره

    کاربران اشتراک دار

    محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
    کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
    استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
    0