به نام خدا
رندی های حافظ
" دوش می آمد و رخساره بر افروخته بود"
تا کنون تفسیر وتأ ویل و نظرات گونا گون را مطالعه کرده ام اما نظر و دید گاهی که هم سو
و هم جهت با دید گاه برداشت های بنده باشد نیافتم0 به همین جهت از دریچه ی نگاه خویش تصمیم
گرفتم این غزل ارزشمند را بشکافم 0 امید است مورد قبول استادان و سروان گرامی قرار گیرد0
" چشم ها را باید شست جور دیگر باید دید"
در اشعار عرفانی تصویرها، ظرافت ها، کنایه ها و اشارات همه ظرفند و باید بینیم
در این ظرفها و ظرافت ها چیست، یا این که باید گفت کنایات و استعارات ، درست به مانند تابلویی
است که با فلشی می خواهد ما را به حقیقتی یا مقصدی برساند؛ اما بعضی مواقع دوستانی فقط
تنها به تابلو نظر داشته اند برای رسیدن به هدف مورد نظر حرکت نکرده اند، یا نمی کنند0 بیشتر
صاحب نظرانی که نظرشان را مطالعه کرده ا م دید گاه دیگران را تقلید یا تایید کرده اند یا آن
که اگر چیزی ورای نظر استا دان پیشین دریافت کرده اند جرأت ابراز نداشته اند0 طوری تفسیر
کرده اند که نظریه ی ما فوق را خدشه دار نکند ویا اگر در مسیررسیدن به مقصد، چیزی
چیزهایی مشاهده شده ، آشکار نکرد ه اند ؛ حال آن که هر رونده وجوینده ای نباید از یافته های
خویش چشم پوشی کند که آن خود یک کشف است0 باید روی آن بیشتر کنج کاو شد0 باید
کوشید برای به نمایش گذاشتن آن کشف تازه ؛ وباید آ ن چیزی راکه همگانی نبوده ونیست ارایه
نمود؛ وگرنه چه ارزشی دارد تکرارمکررات؟ اندیشیدن و هنر یعنی همین که خودت دارای کشف
باشی و آن گونه نبینی که دیگران دیده اند0 این جاست که هنر،ارزشمند و گیرا می شود و این
جاست که تو با دیگران تفاوت داری ؛ و این امتیاز است0هنر این نیست که نظم را به نثر ویا نثر
را به نظم تبدیل کنیم ؛ ویا این که همان کلمات را بر داریم و در کتابی ثبت کنیم0 اگر این گونه باشد
، پس اندیشیدن و اندیشه ی شخصی و شخصیتی ما کجاست؟غزل های حافظ بسیار پر رمز و
رازست حافظ خیلی بالا تر از این قصه ها قضیه هاو فرضیه ها ی سطحی و مقطعی است0 هیچ
کس نمی تواند بگوید آن چه را به تصویر کشیده است همانی است مورد نگا ه و منظور نظر حافظ
بوده است؛ آن هم حافظی که« لسان الغیب» است اما می توان گفت که برداشت من وکشف من از این غزل این است0
در این جا دوبیت شعر از خود م برای نمونه می آورم :
بوسید، لب هایِ مرا در خواب، فهمیدم ازبوسه شد لب های من شاداب ،فهمیدم
بیدار گشتم ، تا ببینم خواب یعنی مرگ چون دانه سبزم کرده است این آب فهمیدم
آ ن که دارد صحبت می کند در این شعر دانه و یا هسته ا ی است که از خواب بیدار شده 0
بوسنده همان باران ویا رحمت الهی است که با بوسه زدن به دانه ی خفته درخاک ، طراوت به
او می دهد و بیدارش می کند یعنی زنده اش می کند ؛ و می گوید این سر سبزی و زندگی را
مدیون آن بوسه ام 0 اگر بارا ن نبود در خواب می پوسید؛ وعدم می شدم0 این ها را در مقام تشبیه به کار می برم0
حال همین بیت را هر کس از نگاه خود می بیند 0 ممکن بود هیچ کس به منظور مورد نظر شاعر
نرسد؛ که تاسخن از لب و بوسه می شود ذهن را به جهت معشوق مجازی سوق می دهد:
آتش رخساره اش تابید دل تابنده شد شمع روشن بوسه زد بر شمع مرده، زنده شد
به هر حال
بیت اول کلید کار و تابلو راهنما ست:
"دوش می آمد و رخساره بر افروخته بود تا کجا باز دل غم زده ای سوخته بود"
" دوش" فضای تاریک و شب را نشان می دهد ؛ وهم زمان گذشته را0"رخساره ی افروخته"
نشان از ناراحتی وعصبانیت شخص است0 " دل غم زده "
نشان ازبی عدالتی و ظلم است و "بود "
باز نشان اززمان گذشته است0 باید غزل را با این راه نما که متن و کلید کار است بیابیم وتفسیر
کنیم 0حافظ با آوردن" دوش " شب را به تصویر می کشد0 فضای تاریک بی نور و ظلمانی را
نشان می دهد0 می گوید کسی با رخساره ی بر افروخته و عصبانی و به هم ریخته می آمد0 از
جهتی دیگرهم رخساره ی افروخته میتواند چراغ باشد0 این شخصیت چه کسی است؟ معلوم نیست
0 زن است یا مرد ؟ زمینی است یا آسمانی ؟ این خود از رندی ها ی حافظ است که تنها فضاسازی
می کند0 صورت را بر ملا نمی کند؛ تا هر کسی از ظن خود یار او شود
اما در مصرع دوم
"تا کجا باز دل غم زده ای سوخته بود"
مشخص می کند که آن شخص بر افروخته و ناراحت ِعصبانیت اش از این جهت است که حقی نا
حق شده، ویا حق کسی ضایع شده است0 می آید برای گرفتن حق وبرای ترمیم دلی سوخته 0 با این
اشاره نشان می دهد این چهره ی بر افروخته ، انسانی حق طلب وعدالت جو است0
"رسم عاشق کشی شیوه ی شهر آشوبی جامه ای بود که بر قامت او دوخته بود"
این شخصیت هر که هست رسمش عاشق کشی و شیوه اش شهرآشوبی و قیام است 0اما کدام
شهرآشوبی و کدام قیام ؟ قیامی که برای حق است و دفاع از حق مظلوم 0 دفاع ازدلسوخته 0 دفاع
ازعزت و شرف انسانی! این هنر و توانمندی و فدا کاری و عشق و حق طلبی وحقیقت خواهی و
جوانمردی ، پیراهنی بود که بر قامت او دوخته شده بود 0 او کسی است که نمی تواند
آرامش بر پایه ی ظلم وبی عدالتی و تاریکی وحقیقت پوشی و حق کشی را پذیرا باشد:
"جان عشاق سپند رخ خود می دانست"0 "می دانست" باز اشاره به گذشته است0
حال برای گرفتن حق با چه وسیله ای مبارزه می کند ؟ با جان عاشقا نش 0آن ها هستند که باید در
این مسیر بسوزند از جهتی واز جهتی جان عشاق را به اسپند تشبیه می کند؛ و آن هم اسپندها یی
که پدید آمده ی صورت و پرورش یافته ی چهره ی خود اویند0 باید بسوزند تا حقیقت و جوهره ی
آن ها که همان بوی معطر انسانیت است فضا گیر وجهان شمول وآشکار شود 0 می دانیم که اسپند
تنها با سوختن است که اثر بخش و گیرا می شود0 بی سوختن حقیقتش مشخص نمی شود0 لازمه ی
عطر پراکنی اسپند سوختن است، همه را پرورش یافته ی یک چهره واز جنس یک پدیده و
دارای هدفی واحد می داند0 تفکیک قایل نمی شود؛ که همه می سوزند0 معلوم است اینجا عشق
ازگونه ی عشق عمومی نیست که عاشق و معشوق باهم می سوزند ، معمولا درعشق های زمینی
و مجازی تنها عاشق است که می سوزد
"آتش چهره بر این کار بر افروخته بود0
آتش و آتش زنه کیست؟ همان چهره ی بر افروخته همان شخصیت کمال یافته ی اولی، همان انسان کامل است:
" گرچه می گفت که زارت بکشم می دیدم که نهانش نظری بر من دل سوخته بود"
اگرچه گفت زار کشته می شوی ویا زارت خواهم کشت ؛
اما درپرده دیدم و متوجه شدم که نظر محبت بر این دل سوخته ی عاشق ویا دلسوختگان عاشق
دارد0 دراین کار محبت و خیر متصور است، که می توانیم تفسیر کنیم که آن خیری که در کشته
شدن عاشقانه است جاودانه شدن و رسیدن به وصال حق و رسیدن به معشوق ازلی و قرب الهی
است0 این دیدن همان به عین الیقین رسیدن و پرده کنار رفتن است 0
"کفر زلفش ره دین می زد و آ ن سنگین دل در پی اش مشعلی از چهره بر افروخته بود"
در این بیت دو شخص وجود دارد: شخصی که کفر زلف دارد؛ و شخصی که سنگین دل است0
حال کیست که راهزن دین شده و حقیقت را می پوشاند؟ همان زلف سیاه که صورت حقیقت را
می پوشد؛همان کسی که نمی خواهد واقعیت وجودش آشکار شود 0 خود را زیر زلف مردم فریب
دین متظاهرانه استتار کرده، تا حقیقتش ثابت نشود0 کسی که ضد حقیقت وآگاهی است 0 کسی که
کشف حقیقت برایش زیان آور است ! چرا حافظ نگفته گیسویش راهزن دین بود صورت حقیقت
پوش ؟ چون گیسو را همه می دانیم پشت سر است نمی تواند صورت را به پوشاند0 زلف است که
می توان چهره را با آن پوشید؛ اما آن سنگین دل را که دیگران تفسیر کرده اند به سنگدل به اشتباه
رفته اند 0 سنگدل با سنگین دل تفاوتی از زمین تا آسمان دارد وقتی می گوییم آب سنگین است
یعنی آب بسیارزیاد وعمیق است0 اما وقتی میگوییم آب سنگ شده یعنی یخ زده، جامد شده است 0چه
کسی آب سنگین را برجامد و یخ زده برداشت می کند ؟ وقتی می گوییم بار سنگین است یعنی
بارزیاد و طاقت فرسا می باشد0 وقتی می گویم فلان کس وارسته و سنگین است، یعنی شایسته و
با وقار است 0 وقتی می گوییم کتاب یا نوشته سنگین است ،یعنی پر محتوا پیچیده است 0 وقتی که
کا لایی را می گویند قیمتش سنگین است، یعنی خیلی گران قیمت و ارزشمند است 0 می بینیم
درهمه جا سنگین، به معنا سنگ نیست 0 که این جا سنگین دل را سنگدل معنی کرده اند 0بر فرض
که آن معنی را هم برساند0 باز می بینم آن دراصطلاحات زبانی بسیار کم کار برد است 0پس
معلوم می شود سنگین دل به معنی واقعی کنایه از دل پراز حقیقت و آگاهی دلِ پربار از
معرفت و خداشنا سی ، و دل پررمزو راز از کرامت و شرافت انسانی می باشد0 شخصی چنین
است که در پی آن است تا با مشعل چهره که همان چراغ روشنگری است سیاهی را بزداید0 پرده را
کنار بزند تا برای همگان ثابت شود آن فریبنده کیست ؛ تا حقیقت را نشان دهد و رسوا کند آن
راهزن دین وآن کافر کیش را که دارای زلف فریبنده و حقیقت پوش است0
" دل بسی خون به کف اورد ولی دیده بریخت"
حال دل چیست؟ دل قلب حقیقت هرمو جود است0 حال ببینیم ، در عرفان و انسانیتِ روحانی ، و
خداشناسی و دین و دینداری ، قلب حقیقت کیست ، ایا پیامبران ویا و اولیا الله نیستند ؟
پس معلوم شد این قلب کدام قلب است ، خون به دست آمده کدام خون است؟
خونی که باید در رگ این جریان حقیقت استمرار داشته باشد0 باید زنده نگاه دارنده ی این
جریان باشد0خونی که استمرار حرکت انسانیت و به هدف رساننده ی این جریان و این آیین
است0 حال خون های ریخته وهدر رفته که عصاره ی آن قلب نازنین وآن قلب حقیقت است کدام
خون است ؟اما "دیده " همان چشم ظاهر بین دنیا طلب سطحی نگر است که از حقیقت بی خبر
است 0 آیا ظاهربینان نبودند که درتاریخ فریب خوردند ؛ و خون حقیقت را به هدردادند؟ که
اینجا کنایه به شخص ویا گروه ظاهر بین است؛ که دین را به دنیا می فروشند و در لشکر کافر حق
پوشِ یا باطل قرار می گیرتد ، تا خون های حق را بریزند و به هدر دهند
"اله اله که تلف کرد و که اندوخته بود"
اله اله نشان از تحیر و افسوس و هشدار تلخ است 0همان گونه که وقتی کاری تحیربرانگیزرخ
می دهد، آه آه و واه واه می کنیم 0 آیا این از سرتعجب و تحیر نیست؟
و بعد این که اگر منظور حافظ دل و چشم و همگانی جسمانی و مادی باشد،که این دل و چشم را
تمام موجودات دارند؛ و همگان می دانند اگر چنین باشد ! که حافظ لسان الغیب عارفی که قرآن
را با چارده روایت می خوانده خیلی کار شاقی نکرده
تا اینجا ی کار، مر بوط به گذشته بود " فاعتبروا یا اولی الابصار"
" یار مفروش به دنیا که بسی سود نکرد آن که پوسف به زر ناسره بفروخته بود"
اما این بیت نصیحت و تذکرش با مردم ظاهر بین سطحی نگر زمان یعنی من تو می باشد که
سطحی نگر ظاهر بین مقطعی مثل پیشینیان نباشید که حضرت یوسف (ع) را با زر ناسره ی بی
ارزش معامله کردند و هر گز سود نبردند:
"گفت و خوش گفت برو خرقه بسوزان حافظ یارب این قلب شناسی زکه آموخته بود"
در بیت پایانی،حافظ با فروتنی تمام ، خودش را از این مقوله جدا نمی داند0 در اینجا حافظ به
خودش هشدار می دهد و خودش را حساب رسی می کند! می گوید آن که گفت حافظ برو خرقه
زهد و تقوا و دین داری و دین شناسی را بسوزان خوب و درست و بجا گفته است0 که من هم به
آن مرحله نرسیده ام 0 با گفتن یا رب، حافظ به خدا پناه می برد؛ که خدایا آن نصیحت گر ، آن نقاد
که گفت برو خرقه ات را بسوزان، که درست هم گفت چگونه فهمید و با کدام عیار پی برد که
طلای من پاک نیست ؟ چه گونه از درون و قلب من اطلاع پیدا کرد که ظاهر و باطن من یکی نیست؟
این فن انسان شناسی را که به او یاد داده بود ؟
والسلام
1 خون به هدر رفته خون چه کسیست؟
2 کدام عاشقان بودند که زار کشته شد ند ؟
3 شهرآشوب ترین شخصیت و قهرمان حقیقت جوی تاریخ کیست؟
4 چه کسی برای دفاع از حق و ظلم ستیزی قیام کرد
5 چه کسی برای واستمرار حرکت انسانی همه چیز خود را فدا کرد ؟
6 قلب حقیقت کیست ؟
7 این چراغ و صورت برافروخته کدام چراغ است؟
8 آن اسفند های سوخته شده چه کسانی می باشند ؟
9 کفر حقیقت پوش ظاهر بین دنیا طلب کیست ؟
10 این یوسف زمان وانسان کامل کیست؟
قضاوت و پاسخ با شما