جمعه ۷ دی
دریا
ارسال شده توسط معصومه عرفانی (عرفان ) در تاریخ : جمعه ۸ ارديبهشت ۱۳۹۱ ۱۴:۲۲
موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۱۸۸۲ | نظرات : ۱۲
|
|
در این دریای بی کران تک درختی هستم که میان آن تخته سنگی ایستاده و به اطراف خود می نگرم آیا چه میشود ؟ دریا طغیان میکند و مرا با خود می برد ؟ و بعد بر ساحل می اندازد و یا می شکنم و از بین میروم وحشت سرا پای وجودم رافراگرفته چه می شود ؟ نمی دانم خدا میداند آسمان ابر غلیظی دارد دلش گرفته مانند دل من رعدو برق عجیببی می شود و آسمان می بارد عقده هایش را خالی می کند می بارد و می بارد و می بارد بر سر دریا و بر سر هر چه که هست بعد آسمان صاف می شود همرنگ دریا و خود را در دریا می بیند و دریا هم. نگاه کن آسمان را عجیب زیبا و تماشایئ است آنجا را مردی در قایق کوچکش نشسته و مقداری از شاخ و برگ درختان در قایقش . به اطراف خود می نگرد نمی دانم هدف او چیست و به کجا خواهد رفت .از دریا میگویم از امواج پر طلاطم دریا از خروش دریا از ساحل دریا میگویم چه زیباست مردی با همسرش کنار دریا قدم می زند و پای در ماسه های ساحل می نهد و جای پایش که حاکی از بودن او دارد می بیند . طبیعت را می بینم که چه زیباست اینجا آبشاری است که اطراف آن درختان بسیار زیبایئ که خلقت خداوند را به تصویر می کشد و چه طراوت خاصی به این محوطه داده است آسمانش صاف و زیبا و دل انگیز می باشد . چه درختان زیبا و سر سبزی چمن های بسیار قشگ و سر سبز در زمینی که وسعت آن چندین هکتار می باشد باز اینجا آسمان دلش گرفته که می خواهد ببارد عجب خلقتی دارد خداوند ببار باران ببار می باردو می باردو می بارد چه زیبایئ و چه طراوت خاصی به زمین داده است درختی را می بینم که سالهای زیادی از عمر او گذشته که از او مراقبت می کنند تا مبادا آسیبی به او برسد بله انسانهای خوب و خدا شناس و خدا ترس هم وجود دارد که از این موجودات زنده نگهداری می کنند . در گوشه ای انسانی را که تنهای تنهاست و به درختی تکیه کرده می بینم نمی دانم در دلش چه می گذرد زمین زیر پاهایش گل آلود است و به افق دور دست می نگرد چه می بیند در نگاهش غرق شده است از طلوع سپیده دم پرسه زدم درخیالم حالا دیگر شب شده است و آسمان پر از ستاره های زیبا و ماه تابان که امشب زیبایئ طبیعت را دو چندان کرده بر تخته جوبی که میان دریاست کبوتران عاشق نشسته اند و به یکدیگر می نگرند و عشق را به هم هدیه میدهند . درکوچه پس کوچه های دلم قدم می زنم هیچکس اینجا نیست که از من سراغ گمشده ام را بگیرد . جز درختان سر به فلک کشیده حتی پرنده ای اینجا پر نمی زند .
ادامه دارد ( نویسنده ( عرفانی )
|
ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری :
|
|
|
|
|
این پست با شماره ۹۱۳ در تاریخ جمعه ۸ ارديبهشت ۱۳۹۱ ۱۴:۲۲ در سایت شعر ناب ثبت گردید
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.