به نام او که روشنی بخش جان است
گاه باید خود را به ندانستن زد
همان کوچه علی چپِ معروف که زبانزد خاص و عام می باشد
گاه باید پیوسته در خود بود و از مردمان جدا
همان مردمانی که از بدو تولد تا زمان مرگ و کمی آنطرف تر هم تو را سین جیم می کنند که مبادا بر خلاف خواسته هایش گام بر داریم.
گاه وقت و بی وقت باید گریست همراه باران یا اینکه ساده ترین فریب، خورد کردن پیازچه های غذا
گاه می شود بی بهانه خندید و چنان قهقه هایی سر داد که گوئی احساسی جز خنده و شعف مهمان دلت نیست و به چشم مردمان شادترین آدم کره ی زمین بود
ولی من میخواهم خودم باشم نه برای تو بخندم نه دیگری
نه اشکهایم را هم قدم باران کنم و نه پیازچه ها را بهانه درست کردن غذا
دلم میخواهد احساسم را در معنای واقعی بیان کنم
هر گاه دلم خواست بخندم و چون ابر بهاری بگریم
دلم نمیخواهد بازیچه ی دست مردمان شوم
بازیگر خوبی باشم و نمایشنامه زندگیم مادام در حال اکران باشد و تماشاچیانش مردمان
میخواهم خودم باشد
خود واقعی...
خیلی زیبا و ملموس بود حست و حقیقت و زیبا بیان کردی