اى وصال حضرتــت درد فراوان را دوا
وز فراقت جان مشتاقان به لب آمد شها
روز تاريک جهان بامقدمت روشن شــود
چشــم ما در انتظـارت الـعجل مهــدى بيـا
ديده هاى منتظِر از دوريت همچون شفق
جـان نثار عارضت اى قــائــم آل عــــبا
تا بکى در پرده ى غيبت نهانى روزو شب
چهره بنما يوسفا عــــــــالم خــريـــدارشما
ظلم وبى دادى به هردهروديارازحد فزون
با ظهورت مى شود اين عالم هستى صفا
ديده ى يعقوب عالم شد سفيد ازهجر تو
چشم نابيناى ما با جلوه ات بينا نما
لحظه لحظه ميشود اين عمرنـــــاچيزم تمام
کى شود اى ناجيى هر مستمند بيـــــنم ترا
اى خوشـــا روزى ببينم ان جمال انورت
مى کشم خاک قدومت بر دوچشمم بارها
اى سپهر عدل و مصباحِ يقين يابن الحسن
وى طفيل هستى ات دنيا و هم عقباى مــا
هرشبى از نيمه شعبان ز يمــن مقدمت
تاسحر باران رحمت ميشـود بــر روح ما
فوج فوج ودسته دسته بر زمين ايد ملک
رحمت حق تا طـــــلوع فجر باشد هرکجا
درشب فرخنده ميلادت امـَــــــام انس وجان
عاشقان است تا سحردرمدح و اوصاف شما
بارالها حـــــق خـــــــتم النبياء و آل او
برگ تعجيل ظهـــورمهديت امضاء نما
(سامع) بيچاره بخشا اى کريم مهربان
حرمت زهراى اطهر دختر خيرالورا
بسیار زیبا
دستاری از شقايق برداشتهام؛
و آن را از خون دلم پر نمودهام...
می خواهم در آن،
با هزاربار جان،
اشک انتظار ببارم؛
و اميد انتظار را،
همچنان،
در زمين قلبم،
بكارم...
شايد، يک روز،
عطر آمدنت،
بر آن بوزد؛
و آن را،
لبريز از عاطفهی بيكرانت سازد!
شايد، روزی،
از كنارم بگذری؛
و پيراهنم،
بوی تو بگيرد!
كاش می توانستم...
کاش می توانستم:
با چشمانم،
ظهور سبزت را ببينم!
كاش می توانستم:
دستان خستهام را،
به ردای سبزت برسانم؛
و بگويم:
چقدر با تو آشنايم من!
كاش می توانستم:
مهِ رويت را ببينم؛
و آرامآرام،
نگاه آسمانی ات را،
نظاره كنم!
كاش می توانستم:
مهِ رويت را ببينم؛
و آرامآرام،
نگاه آسمانی ات را،
نظاره كنم...
زهرا حکیمی بافقی
(کتاب آدینه ی انتظار)
یا مهدی ادرکنی