سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

شنبه 3 آذر 1403
    22 جمادى الأولى 1446
      Saturday 23 Nov 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        شنبه ۳ آذر

        پست های وبلاگ

        شعرناب
        افسانه بازسازی سایه های واقعی نگاره سوم
        ارسال شده توسط

        مازیارملکوتی نیا

        در تاریخ : يکشنبه ۶ فروردين ۱۳۹۶ ۰۳:۵۷
        موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۵۴۴ | نظرات : ۰

        نگاره سوم
        ورودی دنیای ماطب
        یک ساعتی میشد که در حال حرکت بود / دیگه پاهاش نا نداشت / توی کوله هم چیزی برای خوردن نداشت / خب واقعا قرار نبود این سفر این شکلی بشه /خیلی خسته بود / دردعجیبی توی رگهای ورم کرده زیر کشکک زانوش حس میکرد که تا انتهایی ترین سلول مغزش رو خراش میداد/صدای قدمهاش عوض شده بود / شاید هم به نظرش میومد / کمی دقت کرد /آره عوض شده بود /زانو زد / کمی چیزی رو که روی زمین ریخته بود رو جابجا کرد /چیزی که شبیه به برف بود /اما آب نشده بود حتی یک ذره ازش توی طول این مسیر /حدسش درست بود /دیگه سنگفرش یا هر جیزی که تا اینجا زیر این برف بود تموم شده بود ظاهرا / زیر این چیز عجیب حالا/ورقه های فولاد ضخیمی بود که شبیه به پل فلزی باریکی کرده بود کف تونل رو /به هر حال این مهم بود که احتمالا به جایی داشت میرسید این تونل بی انتها / و دقیقا حدسش درست بود /کمی جلوتر /حدود پنجاه متری جلوتر/ به یک راه پله رسید که شاید بیش از سیصدپله به سمت پایین میرفت واینقدر دور خودش چرخیده بود که توی این نور نسبتا کم نمیشد تشخیص دادد تا کجا ادامه داره / شروع به پایین رفتن کرد /راه پله فلزی شیب تندی داشت و خیلی باریک بود در حدی که یک نفر به سختی ازش عبور میکرد/نیمه تاریک بود همه جا/نرده های فلزی به آرومی که پایین میرفت گرم تر میشدن /صدای قدمهاش تو محیطی میپیچید که با اینکه نمیدید اونجا رو اما به وضوح میتونست تشخیص بده محوطه اطرافش خیلی خیلی بزرگه /حالا اینکه این راه پله وحشتناک کجای این محیطه و چقدر امن؟/اصلا نمی خواست بهش فکر کنه /برگشت صدای قدمهاش طوری بود که انگار تا اعماق زمین میرفت و به سمت گوشهاش بر میگشت /با دقت صدا رو گوش میداد و هنوز به این فکر بود که صاحب اون پاهایی که توی تاریکی بهشون دست زده بود الان تو این فضا کجاس /انتهای راه پله؟/یا شاید فقط چند قدم جلوتر یا عقب تر از اون ؟/این افکار داشت روحش رو از تنش خارج میکرد از ترس / نور ضعیفی پایین تر داشت به آرومی جون میگرفت/چیزی شبیه به یک تالاب در انتهای راه پله بود /فاصله ای تا اون پایین نداشت /تقریبا تالاب رو میدید/تالاب کاملا روشن شده بود با همون سری کابلها و چراغهایی که توی تونل کار گذاشته بودند / تالابی که ته اون دیده نمیشد /نه از نظر عمق و نه از نظر وسعت محیطش که به تاریکی فرو میرفت از چهار جهت /تنها جایی که میشد دید محوطه ای بود که حالا ماطب اونجا قرار داشت / راه باریکی به دور بخشی از کناره تالاب که همون نرده ها هنوز تنها راهنمای هر عابری بود/ برای رسیدن به دربهایی که هر کدوم باز به تونلهایی با اشکال مختلف باز میشدند / انگار هر کدوم کاملا به عمد و برای رسیدن به جایی خاص طراحی شده بودند / چند متر پایین تر از این راه باریک تالاب با آب سبز رنگ زیر پای عابر این راهرو خودنمایی میکرد /آب تالاب کاملا راکد بود /به همون اندازه که سکوت این مکان هولناک بود شخصیت تالاب و اینکه اگر کسی یا چیزی توی اون بیفته تا چه عمقی پایین میره هم ماطب رو میترسوند /مدام از خودش میپرسید که چرا تو این جای وحشتناک گیر افتاده و اگر این ماجرا رو برای کسی تعریف کنه دیگه مطمئنا همه  دیوونه بودنش رو تایید میکنند /دیوارهای تالاب تا جایی که نور محدود اونجا اجازه میداد/ با تخته سنگهایی پوشیده شده بود/ که شاید با کمک کمتر ماشین ساخت دست آدمیزاد /میشد جابجاشون کرد/ چه برسه به اینکه توی این فضای مسقف/ تا اون ارتفاع بالا برده بشن /این ساختار به دست هر جیزی غیر از آدمیزاده ساخته شده بود /غیر آدمیزاد/عجب جمله ای /فقط دو کلمه اما با یه دنیا معنی/واقعا اینجا کجا بود که ماطب توش گیر افتاده /یه تونل ؟/یه معدن؟/برای چی ساخته شده  جای به این عجیبی ؟/از همه عجیبتر اینکه هیچکس اینجا نیست یعنی؟/ورودی هایی که در کنار دیواره های تالاب بودند وسوسه می کردندش برای ورود/یه لحظه به فکر رفت که با ورود به هر کدوم از این راه ها کجا میرسه در نهایت / اما /مگه فرقی میکرد؟/مگه کسی نگرانش میشد ؟/براکی چه فرقی میکرد که اون کجاس الان ؟/به ورودی ها نگاهی گذراکرد/به فکرش رسید چقدرراه اومده تا حالا؟/و اینکه اگر بخواد برگرده تقریبا غیر ممکنه/پس باید انتخاب میکرد راهی برای رفتن رو/تو سکوت کامل اون تالاب /شاید واقعی نبود/ولی صدای نفسهای کسی رو غیر از خودش میشنید/با اینکه باور نمیکرد کسی باشه اونجا /اما/از تنها بودن بیشتر میترسید تا با یک موجود خیالی تو این محیط روبرو شدن /تصمیم گرفت از احساسش کمک بگیره /چشمهاش رو بست /وارد شده بود /یک درب /در واقع یک بلوک سیمانی بزرگ/ تقریبا چهار متر در چهار متر/نیمه باز/به توتل طولانی دیگه ای واردش میکرد / با کف/دیوارها و سقفی سیمانی و ضخیم /لای درب ایستاده بود/فکر کرد/ادامه ؟/راه دیگه ای بود ؟/ورودی های دیگه / واقعا فرقش چی بود ؟/از کجا باید میدونست کدوم راه رو باید انتخاب کنه ؟/تصمیم گرفت و راه افتاد /صدای قدمهاش میپیچید توی تونل / سکوت عجیبی بود /همون کابل کشی که انگار ضمن نوردهی/ وظیفه راهنمایی هر عابری توی تونل رو/ هم نشون میداد و هم به اجبار تعیین میکرد / کمی گوشهاش رو تیز کرد /به صورت واضح صدای قدمها مال دو نفر بود و صدای دوم از صدای پاهای اون ضعیف تر و سبک تر بود / نمیتونست تشخیص بده صاحب صدای پای دوم باهاش چقدر فاصله داره /اما اینکه با اون راه می افتاد و می ایستاد به راحتی قابل درک بود براش /صاحب پاهای توی تاریکی ؟/به احتمال قوی / حتما خودشه / این صدا از هر چیزی بیشتر میترسوندش /همه جا روشن بود اما از همون وقتی که تاریک بود هم بیشتر میترسوندش /همینطور که در حال حرکت بود با حالتی که به التماس بیشتر شبیه بود /انگار با کسی که کنارش در حال راه رفتنه شروع به صحبت کرد / چی میخوای از جون من ؟/من میترسم ازت اگر این ارومت میکنه /یهو فریاد زد / میترسم / میترسم / آره من یه آدم ترسوی بی جربزه احمقم که الان نباید اینجا باشم /توی این تونلهایی که تو خواب هم نمیشه باورشون کرد / اگر اینجایی که میدونم هستی /خودتو نشون بده لعنت خدا بهت/دارم میمیرم از ترس /فریاد زد / خدا /خدا /خدا/میترسم /صدای قدمهایی که تا حالا میشنید انگار سخت تر و به حالت دویدن شد / کسی در حال دویدن بود /اینکه به سمتش میومد یا ازش دور میشد تقریبا معلوم نبود اولش /با ترس به همه طرف نگاه میکرد / داشت به سمتش میومد صدا قطعا /تنها راه فرار به جلو بود قطعا / شروع کرد به دیدن /نمیدونست این کار نفس گیر رو چقدر میتونه ادامه بده اما میدوید / با تمام جونی که توی بدنش بود میدوید / صدای پاها بهش نزدیک تر نشده بود /اما کاملا واضح شنیده میشد /در حال دویدن به اطرافش توی تونل نگاه میکرد /تلوتلو خوران می دوید در تونل عظیمی که فقط اون توش دیده میشد و صدای دویدن دو نفر ازش شنیده میشد /احساس میکرد دیگه نفسهاش کوتاه شده و انگار کسی ریه اش رو با تمام قوا فشار میده /تنگی نفسی که با سیاهی رفتن چشمهاش همراه شده بود /آروم آروم زانوهاش طوری شل شده بود نمیتونست وزنشو تحمل کنه / حالا صدای پای خودش رو هم به سختی میشنید اما/از ترسی که باعث شده بود عرق سردی از صورتش سرازیر بشه /طوری میدوید که دیگه همه چیز جلوی چشمهاش مات شده بود / فقط جلوی خودش نوری رو میدید که تا دورتر ادامه داشت /نفهمید کی /اما قطعا با سر و صورت /محکم زمین خورده بود / گرمای خونی که از صورتش سرازیر بود رو حس میکرد /لزومی نداشت که شوری خون راه افتاده کنار لبهاش رو هم بچشه تا مطمئن بشه که شکافی جدی روی جایی در سر یا صورتش ایجاد شده /همه جا داشت تاریک میشد /نور تونل؟/سوی چشمهاش ؟/هرچیزی بود به هر حال /بهش اجازه نمیداد که پلکهای داغش رو باز نگه داره /با تمام ترسی که داشت کاملا میخواست بخوابه /ضعف تمام وجودشو گرفته بود /خوابید /مثل بچه ای که ساعتها بازی کرده و حالا با طنین صدای مادر مهربانش به خواب خواهد رفت /کسی اونجا بود / مطمئن بود /بوی عجیبی میومد از اطرافش /بویی شبیه به عطری که معمولا راسده استفاده میکرد / اما تو این حالت هم به راحتی میتونست تشخیص بده این بو به راسده مربوط نیست /اونم اینجا /حالا /تونل /ماطب و آرامشی که معلوم نبود قراره تموم بشه یا نه /و/خواب...

        ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
        این پست با شماره ۷۸۰۰ در تاریخ يکشنبه ۶ فروردين ۱۳۹۶ ۰۳:۵۷ در سایت شعر ناب ثبت گردید
        ۲ شاعر این مطلب را خوانده اند

        مازیارملکوتی نیا

        ،

        علی میرزایی( هیچکاک)

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        نادر امینی (امین)

        یکی از بزرگان اهل شعر درودی فرستاد برمن از روی مهر نبودم لایق حمو ثنای بندگان بباشم حقیری زشرمندگان سرودم تا که سنجم عهد خویش به اشک یتیمان پای افتاده پیش نه من آن نیک سرشتم در این روزگار ولی من کجا وسعدی روشن فکار کنون من درودی فرستم مریم که عادل بود کنیه اش چو عادل هماره بود با همه بنیه اش
        مدینه ولی زاده جوشقان

        تو ای آن که در قلب و روح منی اا خداوند حکمت خدای غنی اا به اطراف خود هم نگاهی بکن اا بتابان بر این سر زمین روشنی مدینه ولی زاده ی
        مریم عادلی

        درود برشما شاعر نیک سرشتتتت کاش دنیااز فکرتان مینوشت
        نادر امینی (امین)

        مرده آن است که نامش به نکویی نبرند ورنه هرمرد تبهکار به جهان زنده بود لیک مرد فداکار فلکی زنده کند دست دردست فقیران دهد و خرج یتیمان بکند این چنین که رسم خردی درجهان زنده بود پیش یزدان همه از فقر وغنیآن برازنده بود نه ستم بیند و نه ستمکار بود عاقبت در پی عقبی رود پا زدنیا بکشد
        مریم عادلی

        دستها خالی اند ازسخا و سلامممممم هیچ چیز پس نجو ای نکومرد تام

        کاربران اشتراک دار

        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        2