شنبه ۳ آذر
افسانه مه آلود هاکو و پرشا نگاره ...
ارسال شده توسط مازیارملکوتی نیا در تاریخ : شنبه ۳ مهر ۱۳۹۵ ۰۱:۵۹
موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۶۱۵ | نظرات : ۱۰
|
|
حدیثه؟ خیانت ؟
پرشا تو شهری که برای تحصیل توش خوابگاه گرفته بود کسی رو بغیر از خانواده خالش و فرشاد که انتقالی گرفته بود و همراه پرشا به شهر دانشگاه پرشا اومده بود نداشت/خب گاهی میشد که فرشاد برای مرخصی یا ماموریت یا دلایل دیگه میرفت به شهرش /گاهی رفتو برگشتش زیاد طول میکشید/ تعجب پرشا از این بود که تازگیها برعکس همیشه که فرشاد /به رفتن پرشا به خونه خالش /اونم فقط بزای روزها /به این دلیل که پسرخاله داره مخالفتهای تندی میکرد/ولی جدیدا اصلا از مخالفت خبری نبود /یعنی کاملا بی تفاوت شده بود و حتی گاهی خودش پیشنهاد میرد که پرشا بره خونه خالش/اونم شبهای آخر هفته / بدتر اینکه نبودن های مداوم فرشاد هر روز بیشتر میشد/و طولانی تر/ضمنا خواسته هاش از پرشا عجیبتر و عجولانه تر/نثل نوع پوشش پرشا /البته دقیقا برعکس گذشته/کاملا برعکس/یا اینکه اصرار میکرد که قبل از ازدواج رسمی / عروسی /بچه دار شن و.../انتظارهایی که مثل پا گذاشتن تو آتیش بود / حتی طرز پوشش فرشاد و طرز رفتار و گویشش هم داشت به آرومی تغییرمیکرد/چیزی نبود که خوب یا بد تا حالا پرشا دیده بود / حالا دیگه شبانه روز پرشا تشکیل شده بود از حدس و گمانهایی که در مورد فرشاد میزد / پیدا کردن راه حلهایی که بتونه اونرو هر چه بیشتر به سمت خودش جذب کنه / مردی رو که مدت طولانی رو بخاطر داشتنش تلاش کرده بود رو نگه داره/یه مشکل دیگه پرشا این بود/تمام دخترهای خوابگاه تقریبا عاشقش بودند /حتی حدیثه/عاشق نگاه هاش/سنگ صبور بودنش/صورت و سیرت قابل اعتمادش/اینکه حتی با خیلی از دخترها همراه میشد تا مشکلات کاملا خصوصیشون رو حل کنه / مشکلاتی که حتی گاهی از لحاظ دین یا قانون جرم بودن/خب پرشا اینطوری بود/احساس اینکه خدابند هاش رو میفرسته تا کمکشون کنه و با اینکار خدا هر لحظه از اون راضیتر خواهد بود/احساس همدردی با دخترانی که شاید بیشتر اوقات فقط کسی رو میخواستن تا در آغوشش از بیوفایی کسانی گریه کنند که از بزرگترین داشته اونها/شرافتو ناموس اونها سواستفاده کرده بودند / و حالا حتی به این کار که تکیه گاهی باشن برای اشکهای اونها راضی نبودند/وپرشا این نقش رو به بهترین شکل/با دلسوزی تمام ایفا میکرد/پرشا شده بود زهراخانوم خوابگاه/مادرش که همین کارو حتی از این بیشتر توی محلشون انجام میداد/گاهی دلش برای زهرا خانوم تنگ میشد/خب از هم دور بودن و پرشا با خودش عهد کرده بود تا آخر سر قولش به خودش و خانوادش بایسته و درسش و بقیه آرزوهای خودشو خانوادشو محقق کنه / پس باید محکم میبود/نباید خانوادش از واقعیت فرشاد و کارها و خواسته های کثیفش مطلع میشدن /حتی زمانی که بارها افرادی مثل هم دانشگاهی های پرشا به اون اخطار داده بودند که فرشاد رو با خانمهای دیگه ای /خصوصا حدیثه /در جاهایی دیدند/البته تاکید بر دوستان ناباب دیگه فرشاد هم که دیگه لزومی نداشت/پرشا فقط فکر میکرد که باید جای خالی چیزهایی که فرشاد تو زندگیش نداره رو با بهترین کارهها و رفتارها پر کنه/ پرشا به خودش میگفت که من قوی هستم و میتونم فرشاد رو مدیریت کنم و تبدیل کنم به اون چیزی که میخوام /که به صلاح زندگیمون باشه و با هم دنیای زیبای آیندمون رو بسازیم/پرشا اشتباهی بزرگتر از این رو هم در دوره خوابگاه و دانشجویی انجام داد / اون این بود/تکرار اینجمله به صورت مداوم در ذهنش:من مقصرم اگر ذهن/روح و جسم مردمن به دنبال تن و کس دیگه ای میره /باید اینقدر عالی باشم /که هیچ زن دیگه ای نتونه هیچ چیزی بیشتر از داشته های منو به مردمن بده و.../پرشا نمیدونست که راه سخت و اشتباهی رو انتخاب کرده /اون نمیدونست که در یک خیابان طولانی /تاریک/پردست انداز و بن بست در حال حرکته و...
|
ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری :
|
|
|
|
|
این پست با شماره ۷۴۱۰ در تاریخ شنبه ۳ مهر ۱۳۹۵ ۰۱:۵۹ در سایت شعر ناب ثبت گردید
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.