محکمه
از او پرسیدم از کجا می آیی
گفت: از محکمه
خنده ام گرفت
گفت: به چی میخندی؟؟
گفتم: به تو و به این جماعت
گفت: چطور!!!
گفتم: محاکمه ای که محکوم در آن حضور ندارد، چگونه حکم کردی؟
گفت: مهم نیست
گفتم: پس چی مهم است؟
گفت: مهم اینست که جماعت بپذیرن
گفتم: حال پذیرفتن
گفت: جماعت ما یا سفید می بیند یا سیاه، فاعل این عمل باشد یا نباشد، حرفی دارد یا ندارد، مهم نیست
مهم اینست که ما هستیم و حرفی که در افکار این جماعت فرو کردیم
گفتم: عجب منطق بیشعوری دارید شما!!!
گفت: درست حرف بزن
گفتم: چرا؟؟؟
گفت: پشت سر من جماعتی است که عالم را در دو رنگ میبینند ودر قاموس آنها رنگ دیگری نمی گنجد
گفتم: درست می گویی!
ولی بترس از روزی که این رنگها رنگ خود را ببازند
گفت: برای چی بترسم!!!
جماعتی که خوبی ها و کردار نیک به مثابه آب خوردن فراموش میکنن و بدیها و عیبها را به مانند دیو بزرگ میکنند
غلبه بر آنها کار سختی نیست
این مزیت است در این جماعتِ برای سرکوب کسانی که سازشان کوک نیست
گفتم: درست می گویی ولی از بازی روزگار غافل نشو ای قاضی!!!
دلنوشته: مرتضی حاجی آقاجانی 25/03/94
ای کاش این قاضی وجدانمان باشد
ای کاش ای کاش