يکشنبه ۵ اسفند
افسانه مه آلود هاکو و پرشا نگاره سوم
ارسال شده توسط مازیارملکوتی نیا در تاریخ : دوشنبه ۲۴ خرداد ۱۳۹۵ ۱۱:۵۷
موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۳۲۰ | نظرات : ۱
|
|
نگاره سوم زهرا خانوم تو رو با خودش برد تازه مادرش به رحمت خدا رفته بود / من فقط 0ماه می شناختمش /شبیه پرشا نبود/خیلی بدتر بود /کلا انگار نمیشد بهش دروغ گفت / باور کن میفهمید / بعد مثل پرشا نگاهت میکرد / لبخند عجیبی میزد و /میرفت /نه میگفت آره و نه میگفت نه / همه بهش میگفتن خانوم /ولی اسمش زهرا بود /و چند سالی بود که با سرطان سینه دستوپنجه نرم میکرد / میدونی/واقعا کسی بغیر اون نمی تونست پرشا رو بدنیا بیاره /آره / واقعا کس دیگه ای نمی تونست /وقتی به پرشا نگاه میکرد فکر میکردم /اخرینباره که داره میبینتش/ گاهی سر نمازش من میرسیدم/ آروم /طوری که خیلی حس نکنم /چادر نمازشو جمع میکردومیگفت / بیا پسرم/ تو که نامحرم نیستی/ بعد/ خیره میشد به مهر نمازش / انگار با هم حرف میزد / زهرا خانوم /محرم محل بود / محرم همه / ولی انگار خودش محرم نداشت / مثل پرشا / مثل چشماش / مثل ...../یادم رفت بهت بگم /روزی که مرد/ برای تشیع جنازش جا سوزن انداختن نبود همه خون گریه میکردن / با اینکه همه ازقبل /میدونستن داره میره /ولی وقتی رفت /خیلی بهم ریخت همه چی /همه چی / واقعا بهم ریخته بود / پرشا رو که برده بود با خودش / وقت تموم شده بود انگار / وقت ..... /نمیدونم روز محشری بود / غوغا بود غوغا.... /گاهی هم آقا منصور تو همین وضعیت میرسید /منو که داشتم زنشو نگاه میکردم وتو دنیای دیگه ای بودم رو میدید / اولین چیزی که میگفت این بود / چه خبر بابک جان /کارا مرتبه ؟/منم میگفتم بله آقا / انگار خوشش میومد بهش بگی آقا / این تقریبا تنهاحرفی بود که ازش میشنیدم / بعد میرفت تو اتاقشو تا مصبش مینوشتو میخوند /زندگیش پر بود از کتاب / یعنی زندگیش همون کتابا بودن /برعکس زن و دخترش خیلی /معمولی بود / اصلا فکر نکنم میفهمید تو مغزم چه خبره/شاید حتی اگر میگفتم هم نمی فهمید /چون /اصلا گوش نمی کرد / گوش میکردا/ اما مطمئنم نمی شنید / آقامنصور خیلی سال بود که درس میداد / از دبیرستان شروع کرده بود/ و حالا استادیکی از بهترین دانشگاه های کشور /و معاون همون دانشگاه هم بود / من وقتی تودانشگاه با پرشا آشنا شدم /درسم خیلی خوب بود / یعنی اصلا چاره ای نداشتم /ازیه جایی به نام بیابونی جوادیه / البته الان دیگه نیست اون بیابونی / از یه همچین جایی اومده بودم /با خانواده ای که از سالها پیش ...../مادرم به تنهایی بزرگم کرده بود و ..../ منم تک فرزند / آره /ولی منم تک فرزند و پرشا هم /تو محله آریا شهر تک فرزند / میتونی فرقش رو بفهمی نه ؟/نه بابا/ فکر نمیکنم کسی بفهمه / حالا هر چی...../چی میگفتم ؟ /آهان ... /بعد از رفتن زهرا خانوم /پرشا دیگه اون آدم سابق نشد /خب حقم داشت دیگه / زهرا خانوم زهرا خانوم بود/خانوم / خانوم بود واقعا ....
|
ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری :

|

|

|

|

|
این پست با شماره ۷۱۲۸ در تاریخ دوشنبه ۲۴ خرداد ۱۳۹۵ ۱۱:۵۷ در سایت شعر ناب ثبت گردید
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
وای بر اینهمه زیبایی
ببخشید ولی من همه داستانهاتون رو کپی میکنم،شوخی کردم چاپ شده اش رو میخرم