اشعار و ابیات ناب میرزا محسن تأثیر تبریزی( قسمت دوم)
دکتر رجب توحیدیان
استادیار و عضو هیات علمی دانشگاه آزاد اسلامی واحد سلماس
1-چو نخل از باد کی بیم شکستن سبزه می دارد؟
ز خُردان بیشتر بیم خطر باشد بزرگان را
کلیم کاشانی قبل از محسن تأثیر تبریزی این مضمون را بیان کرده است ، تأثیر تبریزی، تحت تأثیر مضمون شعر کلیم واقع شده است. کلیم کاشانی گوید:
سربلندی هر کجا کمتر سلامت بیشتر
باد نتواند ستم بر سبزه ی نوخیز کرد
2-سخن را چشم تحسین کاسه ی دریوزه می باشد
مکن محتاج یارب! بر سخن فهمان سخندان را
3-در پناه بردباری هست راحت بیشتر
سایه افزون است نخل سر به زیر افکنده را
4-مرگ خود را صافدل پیوسته دارد در نظر
حلقه ی ماتم ز انگشتر بود فیروزه را
5-خاکساران سبکرو را ز دوزخ باک نیست
آتش سوزان به صد دامن نسوزد سایه را
6- رنج بینی را نمی بینی ز عینک بهر چشم
پاس باید داشت«تأثیر» این چنین همسایه را
7-به هر کجا نگری، شرم مانع رزق است
دهند نعمت بسیار گاو جنگی را
8-توان چو خامه به ما پی ز حرف ما بردن
به غیر راه سخن نیست راه خانه ی ما
9-نمی بینم ز بس از هم نشینان صافی باطن
گریزانم به رنگ موج دریا ز آشنایی ها
10-به این معنی چو خضرم آب حیوان رهنما آمد
که از اهل هنر نیکو نباشد خودنمایی ها
11-شود مشهور شاعر چون سخن تند و بلند افتد
نبرد تیغ کوه قاف پای سیر عنقا را
12-غم دنیا نصیب اهل وسعت بیش می گردد
که گیرد غار صحرا بیشتر دامان صحرا را
13-پستیی نیست که میدان بلندی نکشد
منزل از چاه به تخت است مه کنعان را
14-از کهن سال دگر فکر ترقی غلط است
بر بلندی شدن آسان نبود پیران را
15-پاک گوهر به رخ خلق نمی بندد در
هیچ کس بسته ندیده است در آینه را
16-دیده ی پاک ز دیدار نگردد محروم
خیره خورشید نسازد نظر آینه را
واعظ قزوینی از شعرای بنام سبک هندی- اصفهانی، قبل از تأثیر تبریزی این مضمون را به این شکل بیان کرده است:
پاک بینی شیوه ی خود کن که فیض چشم پاک
در سرای خسروان آیینه را محرم کند
17-یکی به شوخی انجم نگر که گرگ فلک
چگونه کرده به قصد تو تیز دندان را
18-که دیده سنگ ز خورشید، لعل چون گردد؟
نهان ز خلق کند پاک گوهر احسان را
19-ز شعر خویش سخنور تمتعی نبرد
چه حظ ز تربیت لعل، مهر تابان را؟
20-راست کیشان جهان آسان به مطلب می رسند
یک قدم تا منزل مقصود باشد تیر را
21-نیکنامان بیشتر دارند کردار نکو
خامه ی بهزاد بهتر می کشد تصویر را
22-راستی ها مرد را آهن ربای الفت است
بی سبب مسکن نباشد در نیستان شیر را
23-معنی روشن نصیب پاک گوهر می شود
پنجه ی خورشید می دوشد نکو این شیر را
24-خاکساران از بلای آسمانی ایمنند
اضطرابی نیست از باد حوادث ریشه را
25-ز غفلت تن به خواری داده آگاهی نمی دارد
فراغت نیست از خواب گران تصویر قالی را
26-ز دستار سفید ای زاهد بی مایه شرمی کن
کسی ننهاده بر سر پنبه ای مینای خالی را
27-ز مردم طبع نازک بار منت بر نمی دارد
که از پیوند می باشد زبونی نخل چینی را
28-پیرو ارباب شوق آخر به جایی می رسد
عاقبت دریاست منزل ماهی سیلاب را
29-چرخ دون پرور به کام سفله می گردد مدام
شمع باشد خار و خس پروانه ی گرداب را
30-همت عاقل و دیوانه از این معلوم است
که مدام این طلب شهر کند آن صحرا
31-نرمی مکن که سخت ایام می کشی
از آهنست چلّه، کمان کباده را
32- گردنکشان همیشه ذلیل از فروتنند
کی عزّت نشسته بود ایستاده را؟
33-شهان را از گدا عقل و هنر ممتاز می سازد
وگرنه نیست فرقی صورت دیوار و دیبا را
34-کجی و راستی را تنگدستی ها محک باشد
توان دانست از خالی کشیدن حال میزان را
35- حنای پشت ناخن بیشتر از دست می پاید
تمتع بیش می باشد ز دنیا سخت رویان را
36-رنج جهان به اهل ستم ناگوار نیست
پروای پیچ و تاب زدن نیست مار را
37-روشن چراغ بخت کسی در وطن نشد
در قید سنگ نور نباشد شرار را
38-ز دشمن هم نشان دوست، وحدت پیشه می بیند
همانا باشد از آدم الف در سینه گندم را
39-خیابان پایمال از وسعت خلق است در گلشن
مده زنهار! بر خود تا توانی راه مردم را
40-نیابد سفله دستی تا شریفی در میان باشد
رواج کار باشد وقت بی آبی تیمم را
41- به سنگ پا، دنی از تنگ چشمی سخت می ماند
که می بوسد برای چرک دنیا پای مردم را
42-به تخت مصر یوسف سربلند از چاه کنعان شد
مده«تأثیر» تا ممکن بود دامان پستی را
43-از پهلوی فقیر غنی می کند مدار
رونق ز روز و هفته بود ماه و سال را
44-از سخن گفتن چراغ فهم روشن می شود
جز زبان دامن نباشد شعله ی ادراک را
45-می کند غربت به هم احباب را خون گرمتر
التیام از دوری گلشن بود گلدسته را
46-هست غفلت در کمین گوشه گیران بیشتر
زودتر تسخیر سازد خواب، چشم بسته را
47-بیش است شوق صافدل در پله ی افتادگی
پستی پرو بالی شود بهر دویدن آب را
48-پابست گلشن تا بود گلدسته نتواند شدن
شیرازه غربت می شود جمعیت احباب را
49- افتاد این معنی به دست از دانه های سبحه ام
کز یکدگر سازد جدا یاد خدا احباب را
50-برون ز هر دهنی حرف حق نمی آید
کسی نجسته ز هر چاه ماه کنعان را
51- صد الم گر رو کند آزادگان را باک نیست
نیست از زنگ برون، در دل ملال آیینه را
52-در کشور محبت، بیم فنا نباشد
آب حیات دل خور گر تشنه ای بقا را
53-ایام تنگ هرگز بر بی هنر نگیرد
رنج قفس نباشد مرغان بی نوا را
در جایی دیگر مضمون فوق را دقیقا به کار برده است:
تنگ گیری های دوران، خاص اهل دانش است
محنت و رنج قفس ، مخصوص مرغ بی نواست
دانش مشهدی از شعرای بنام و صاحب سبک، سبک هندی، قبل از تأثیر تبریزی، همین مضمون را به کار برده است که تأثیر تبریزی، با تأسی از دانش مشهدی این مضمون را به کار گرفته است. دانش مشهدی گوید:
تنگ بر بی هنران دور فلک کی گیرد؟
از قفس زود شود بلبل خاموش خلاص
54-تا قیامت لب ما در گرو دندان بود
گر به مقدار گنه بود پشیمانی ما
55-پست فطرت می خورد زخم از حوادث بیشتر
در ندامت می گزد دندان لب زیرینه را
56- اصلها را جانشینان در حقیقت خادمند
یاد از روی ادب کن مردم پیشینه را
57-راضی گرسنه چشم به احسان نمی شود
سیری ز آفتاب که دیده است ماه را؟
58-بی قدر باش راحت اگر می کنی طلب
باشد همیشه پشت به دیوار کاه را
59-از بس رقیب دمسرد افسرد انجمن را
چندین لباس پوشم گویم به او سخن را
60-آن را که مال کمتر عفت بود فزونتر
پا مال کس نسازد بی حاصلی چمن را
61-چون صبح زندگی را هر کس دمی شمارد
هرگز جدا نسازد از خویشتن کفن را
62-مقراض، لب همیشه وقت برش گشاید
ظالم به قصد ایذا وا می کند دهن را
63-سراغ قطره های شبنم از خورشید تابان کن
شود گم هر کجا جانی ز جانان می شود پیدا
64-دل چو غافل گردد از حق، طالب دنیا شود
در هوا سیر است مرغ آشیان گم کرده را
65-تا کشیدم پا به دامن چون زمین آسوده ام
تکیه بر غیری نکردن تکیه گاهی شد مرا
66-از جوانان طمع عقل کهن سال مدار
ثمر از نخل قوی جو ز نهالان مطلب
67-بر هدف تیر ظفر یافت به نیروی کمان
وصل مطلب بجز از همت پیران مطلب
68-بزرگان گر نه خود را می کنند از شوق خجلت گم
چرا گردون همی گردد که تا پیدا کند خود را؟
69-نیست هر بالا نشین از علم و دانش کامیاب
از خط و مضمون نباشد بهره در جلد کتاب
70-خام دستی لازم روشن گهر افتاده است
نان خود را می خورد در سفره ی ماه، آفتاب
71-ربط روشن طلعتان با یکدگر درگیر نیست
جمع در یکجا نگردد آفتاب و ماهتاب
72-هر که را روزی به قدر همت او داده اند
استخوان صبح می خواهد همای آفتاب
73-هیچ غافل بی تعب آگاه نتواند شدن
بی کش و واکش نباشد هر که بر خیزد ز خواب
74- سپهر اگر ستمی می کند به خود بشکن
ز تنگنای قفس فیض آشیان دریاب
75- حیات خضر در آمیزش عزیزان است
موافقان بطلب عمر جاودان دریاب
76-بصیرتی اگرت هست دل به هیچ مبند
که زندگی تو پُر بی بقاست همچو حباب
77- جستجوی حق به پای کفر و ایمان می کنم
یک قدم در سایه دارم یک قدم در آفتاب
78-مدار چرخ دورو بر نقاق می گردد
دو صفحه نیست موافق به هم ز هیچ کتاب
79-پی زوال بود نعل ظلم در آتش
هدف ندیده کسی جز فنا ز تیر شهاب
80-در آتش است ستم پیشه از شرارت نفس
رود به سیخ همان ها که می رود به کباب
81-جهان ز پرتو حق روشن است و حق مستور
چو آفتاب که پنهان بود به زیر سحاب
82- ز خاکساری دل گشت خود نما«تأثیر»
سکندر آیینه بگرفت و خضر کوزه ی آب
83- آن خود حساب که غنیمت شمرد وقت
هر ساعتی ز عمر به محشر برابر است
84- به درد عشق رسیدی به آه و ناله بساز
که این معالجه در نسخه ی مسیحا نیست
این بیت تأثیر تبریزی، یاد آور این بیت از مثنوی مولاناست:
علت عاشق ز علت ها جداست
عشق اسطرلاب اسرار خداست
85- به داد دیده ی یعقوب پیرهن نرسد
طراز چاکش اگر از دل زلیخا نیست
86-آن چنان کز نبض جستن زنده می باشد بدن
هر سخن را جان به تن از مصرع برجسته است
87-همنشینان موافق دم ز وحدت می زنند
مجمع یاران یکدل مجمع گلدسته است
88-عشق در هر جا بساط کامرانی افکند
وسعت ملک سلیمان جلوه گاه مور نیست
89- از پی آوازه ظلم اندیش خواهد جاه را
چون کند پرواز یکدم بی صدا زنبور نیست
90-عینک دیر و حرم را چون به چشم دل نهند
عارفان دوربین را غیر یک منظور نیست
91-کی توکل پیشه را چشم است بر امداد کس
آب باریک قناعت را پلی در کار نیست
92-خانه ی دربسته معلوم است سامانیش هست
بی سخن باشد کمالی هر که را گفتار نیست
93- با دل بی کینه باک از کینه ی دشمن مدار
نیست دستی رعشه را پیمانه چون سرشار نیست
94- مشعل خورشید هم دود شبی دارد ز پی
گر سر دولت به گردون سوده، بی ادبار نیست
95-از راستی توان شد بر همرهان مقدم
در بزم شمع را جا بالاتر از چراغ است
96-نشاط و غم به ترازوی دهر همسنگند
خمار بیش کشد هر که بیشتر مست است
97-در بینش گشاده دلان دیده شرط نیست
چون خانه پُر دَرست چه حاجت به روزن است
بیت، یاداور این ابیات از صائب تبریزی است:
دل چو بیناست چه غم دیده اگر نابیناست
خانه ی آینه را روشنی از روزن نیست
دل چو نورانی بود، گو چشم ظاهر بسته باش
روشن از روزن نمی گردد سرا آیینه را
98-هر دشمن ضعیف به وقت طمع قوی است
موری که گشت گرم طلب برق خرمن است
99-کوهی که هست سیم و زرش تیشه می خورد
کسب کمال هر که کند سخت کودن است
100-با طول عمر از خوش و ناخوش گزیر نیست
گاهی قرین رشته گهر گاه سوزن است