سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

يکشنبه 27 آبان 1403
    16 جمادى الأولى 1446
      Sunday 17 Nov 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        يکشنبه ۲۷ آبان

        پست های وبلاگ

        شعرناب
        میرزا محمد طاهر غنی کشمیری
        ارسال شده توسط

        دکتر رجب توحیدیان آغ اسماعیلی(سالک)

        در تاریخ : دوشنبه ۹ فروردين ۱۳۹۵ ۱۳:۵۰
        موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۶۲۷ | نظرات : ۶

        میرزا محمد طاهر غنی کشمیری
        دکتر رجب توحیدیان
        استادیار و عضو هیات علمی دانشگاه آزاد اسلامی واحد سلماس
        میرزا محمد طاهر کشمیری متخلص به غنی بزرگترین سخنسرای کشمیر و از معاریف گویندگان پارسی زبان سرزمین پهناور هندوستان در قرن یازدهم هجری است. وی از شاگردان ملا محسن فانی بود و مشرب عرفان داشت.وی از شاعرانی است که به سبک هندی سخن رانده اند و با اینکه هم روزگار گویندگانی چون صائب تبریزی و کلیم کاشانی دو تن از نام آوران این سبک بوده، خود در این شیوه مقامی شایسته یافته است، تا بدانجا که صائب تبریزی در سفر هند به ستایش سخن او بر خاسته و به نگارش بخشی از اشعار وی در سفینه ی خود(سفینه ی صائب) اهتمام جسته است.
        در سفینه ی خوشگو، تألیف بنداربن داس خوشگو(حدود 1078یا 1088-1170 ق) در خصوص ابراز ارادت صائب به غنی کشمیری، چنین آمده است:« چنانچه مشهور است که میرزا صائب بر این بیتش آن قدر رشک برد که می گفت: ای کاشکی آنچه من در تمام عمر گفته ام، به این کشمیری می دادم و این بیت عدیم الجوابش را به من می دادند:
        خط سبـــزی به رخ سبز مرا کرده اسیر
        دام هــــم رنگ زمین بود گرفتار شدم
        و حضرت میرزا بیدل دهلوی بر این بیتش رشک می برد:
        خبـــر آمدن لشکر خان است به دشت
        خیمــه ی آبله گر دست دهد بر پا کن»
        غنی در حیات خویش آوازه ی بلند یافته و شعر او و نام او در سراسر هندوستان و در نزد اهل ادب و سخن اشتهار کامل داشته است، چنانکه خود نیز بدان اشارتی دارد:
        چنـــان نام من روشناس است در هند
        کـــه نقش نگیــــــن در میان سیاهی 
        غنی با غنای طبع، در سراسر حیات خویش گوشه ی عزلت و درویشی را اختیار می کند و از صحبت حکام و تعینات زندگی دوری می گزیند. سادگی و بی پیرایگی و قناعت طبع و ذوق و حالی که از کیفیت این وارستگی ملازم وجود وی بوده، در جای جای اشعارش نمودار است:
        فراغتــــــی به نیستان بوریـــــا دارم
        مبــــــاد راه در این بیشه شیر قالی را      
        غنی گذشته از هنر شاعری دارای فضایل و معلومات دیگر نیز بوده است، ولی ظاهرا مراتب فضل و دانش او به شهرت شاعری وی مکتوم مانده است:
        ز شعر من شده پوشیده فضل و دانش من
        چـــو میوه ای که بمتند به زیر برگ نهان
        اما شعر غنی شعری است با همه ی خصوصیات سبک هندی. تعبیرات و اصطلاحات و ترکیبات، نازک بندیها و ارسال المثل های ویژه ی آن سبک و مضامین باریک گاه آمیخته به تعقید و ابهام در بسیاری از اشعار او متجلی است، با این همه گاهی سخنی به لطافت و روانی نسیم و روشنی آب زلال می آورد. اشعار غنی سراسر به مضامین بدیع و خیال انگیز مشحون است و همین مضمون پردازی های ماهرانه ی اوست که وی را در شمار بزرگترین گویندگان سبک هندی به شمار آورده است:
        چرا خــــــم گشته می گردند پیران جهان دیده
        مگـــر در خــــاک می جویند ایام جوانــی را
        ---------------
        می فرستـــــــد بــــــــه پدر پیرهن خالی را
        یوسف از دولت حسن این همه خود را گم کرد
        ---------------
        گویــــــــد زبان شیشه نهانـــی به گوش جام
        هــــر کس که سرکشد به جهان، سرنگون شود
        غنی از متشاعران سخن دزد روزگار خویش همواره در بیم بوده است، ظاهرا مضمون ربایان بیمایه آن چنان به آثار وی دست اندازی می کردند که هنوز فریاد شاعر از ستم آنان به گوش می رسد:
        رَهَد کی در حصار خط، ز دزدان معنی روشن
        کجــا مهر از کلف محفوظ دارد خرمه مه را؟
        ----------------
        یــــــاران بـــــــردند شعر مـــــــــا را
        افســـــوس کـــــــه نــــــــام ما نبردند
        ----------------
        به بزم نکته سنجان سرخرویی از سخن دارم
        پرد رنگم اگــــر دزدی برد مضمون رنگینم
        ----------------
        دیـــدم که نکته سنجان(!) دزدند شعر مردم
        من نیز شعـــــر خود را دزدیدم از حریفان
        غنی بنا به گفته ی خود او مضمونی از کسی برنداشته است:
        برنداریــــــم ز اشعـــــار کسی مضمون را
        طبـــــــع نازک، سخن کس نتواند برداشت
        غنی اشعار به هم پیوسته، در حد غزل کامل، کمتر دارد، بیشتر مضامین خود را در قالب تک بیتی آورده است و گاه در دو یا سه بیت و به صورت غزلی نا تمام سخن خود را تمام می کند.
        غنی- بر خلاف صائب تبریزی-  از آوردن مضمون مکرر در شعر خود اجتناب می ورزد و خود نیز بدین معنی اشاره می کند:
        در مکـرر کردن مضمون رنگین لطف نیست
        کـم دهــد رنگ ار کسی بندد حنای بسته را
        با این همه، همچون صائب تبریزی، گاهی در آثار وی تکرار مضمون دیده می شود:
        مگشـــــا بــــه بزم بلهوسان بند جامه را
        بر خــــــــود زبان طعنه ی اغیار وا مکن
        به بـــــــــزم بلهوسان بند جامه باز مکن
        زبان طعـــــن حسودان به خود دراز مکن
        کلیم کاشانی نیز بنا به گفته خود وی، همچون غنی کشمیری، از آوردن مضامین مکرر و دزدیدن معانی و مضامین دیگران اجتناب ورزیده است:
        چگونه معنی غیری برم که معنی خویش
        دوباره بستن دزدی است در شریعت من
        غنی در قصیده و مثنوی موفقیتی ندارد، رباعیات وی نیز متوسط است. وفات وی به سال 1079 هجری قمری روی داده است. غنی در حدود چهل سالگی مُرد و فرصت تدوین اشعار خود را نیافت. دیوان مختصری که از او در هند به چاپ رسیده، پیرامون دو هزار بیت است.
        نمونه های از تک بیتی های غنی کشمیری:
        آخر ز پـــــــــر خوری شکمت چاک می شود
        تا چنــــد چـــــــــون انار کنی دل به دانه بند
        -------------
        اعتمــــــــادی نیست بر گردون که در وقت بنا
        ریخت معمــــار قضا، رنگ از شفق این خانه را
        --------------
        افتـــــــــادن و برخاستـــــــــن باده پرستان
        در مـــــــذهب رنـــــدان خرابات نماز است
        --------------
        بسان آسیـــــــــا، در نفـع من نفع جهان باشد
        به خلقی می رسد روزی، مرا گر آب و نان باشد
        --------------
        بس که در هـــــر گوشه تخم خاکساری کاشتم
        گردبــــــــاد از مزرع ما خوشه چینی می کند
        -------------
        به مـــــردم می کند نرگس ز هر جانب اشارتها
        که فصل گـــل به چشم کم نباید دید گلشن را
        -------------
        تا کــــــــــی چو گردباد توان بود هرزه گرد
        خــــــــود را چو نقش پای به یک آستانه بند
        ------------
        توکّل پیشه را روزی بـه دست خویش می باشد
        مکد انگشت خود کودک، چو نبود شیر پستان را
        -------------
        چشم عاشق روشن است از پـرتو دیدار دوست
        شمع، نخـــــــــــل وادی اَیمن بود پروانه را
        ------------
        چو استعـــــــــداد نبود، کار از اعجاز نگشاید
        مسیحا کــــی تواند کرد روشن چشم سوزن را
        -----------
        چــــــو سرکش بر سر افتادگی آید، مشو ایمن
        که کـــار خویش خواهد کرد آتش هر کجا افتد
        محسن تأثیر تبریزی از شعرای بنام و صاحب سبک عصر و دروره ی صفوی و از شاگردان توانمند صائب تبریزی در عرصه ی مضمون یابی و خیال پردازی، با تأسی از غنی کشمیری می گوید:
        هر قـــــــدر بینی تواضع، ایمن از دشمن مباش
        کار آتش چــــــون کند افتادگی، سوزاندن است
        --------------
        خوش آن سالک که گیرد پیش، راه بی نشانی را
        رَوَد بر آب، تا نبـــــــــود از او نقش قدم پیدا
        -------------
        خوشا عهــــدی که مردم آدم بی سایه را دیدند
        غریـب است این زمان گر سایه ی آدم شود پیدا
        -------------
        در فضای سینه ریـــــــــزد رنگ صد گلزارها
        هر کـــــــه چون آیینه خاکستر نشینی می کند
        -------------
        در هـــــــــــــر نماز دست به زانو چرا زند؟
        زاهــــــــــد گـــر ز کرده پشیمان نگشته است
        --------------
        در جهـــــــــان نتوان نشان از سیر چشمی یافتن
        چشمــــه ی خورشید هم، محتاج آب شبنم است
        --------------
        زاهــــــــد از مسجد، من از میخانه رسوا گشته ام
        هـــــــــــر کسی را طشت از بام دگر افتاده است
        --------------
        زبردست اضطراب و زیــــــردست آسودگی دارد
        دو شاهـــــد بر کلام من، دو سنگ آسیـــــا باشد
        ------------
        ز گردیـــــــدن رسد چون آسیا در خانه ام روزی
        من از گــــردش چو مانم، روزی من در سفر باشد
        صائب تبریزی با تأسی از غنی کشمیری گوید:
        مشو غافل ز گردیــــــدن، که روزی در سفر باشد
        همیـــــــن آواز می آید ز سنگ آسیــــــا بیرون
        -------------
        زند ربط به هــــــــــم پیوستگان را گفتگو بر هم
        سخن چــون در میان آید، دو لب از هم جدا گردد
        ------------
        سعی بهـــــر راحت همسایگان کردن خوش است
        بشنود گـــــــوش از برای خواب چشم افسانه ها
        -----------
        سواد کعبــــــه کـــــــی منظور ارباب نظر باشد
        به سنگ سرمه حاجت نیست هرگز چشم روشن را
        ------------
        عــــــزت شـــــاه و گدا زیر زمین یکسان است
        می کنــــــــــــد خاک برای همه کس جا خالی
        ----------
        عاشقـــــــــان روز شهادت، خسرو وقت خودند
        تیشه بـــــــر سر افسر شاهــــــی بود، فرهاد را
        ------------
        عشق بـــــر یک فرش بنشانــــــد گدا و شاه را
        سیـــــــــــل یکسان می کند پست و بلند راه را
        ------------
        فـروغ شعلــــــه ی ادراک در پیری است کم پیدا
        بــــود این معنی پنهــــــان، ز شمع صبحدم پیدا
        ------------
        کـــــار گــــــره گشا،  نشود در زمانـــــه بند
        هرگــــــز کسی ندیده در انگشت شانـــــه بند
        -------------
        کجـــــــا اهل ریــــا را آگهی از درد دین باشد
        کــــه خوانند از پی فوت نماز این قوم یاسین را
        --------------
        گویـــــــد زبــــان شیشه نهانی به گوش جام:
        هـــــر کس که سرکشد به جهان، سرنگون شود
        -------------
        مــــــدت شادی و غــــم نیست برابر به جهان
        گریــــه ی شمع شبی، خنده ی صبح است دمی
        ------------
        می بــــــرد ره بــــــه کمال آدم خاکی ز سفر
        می شود کاسه ی گــــــــل، ساخته از گردیدن
        واعظ قزوینی از شعرای بنام سبک هندی و عصر و دوره ی صفوی، با تأسی از غنی کشمیری گوید:
        سفــــــــــر بــرون برد از طبع مرد خامی ها
        کبـــــــــــاب پختـه نگردد، مگر به گردیدن
        -------------
        می نوازد ساز عیش آن دم که طامع یافت قوت
        باشد از پــــــای مگس، مضراب تار عنکبوت
        -------------
        نبــــــــــود گــــل تواضع دشمن بجز گزند
        پابــــــوس تیشه افگنــد از پـــــــا نهال را
        غنی در جای دیگر گوید:
        بر تواضع هــای دشمن تکیه کردن ابلهی است
        پای بوس سیـــــــــل از پــا افگند دیوار را
        ---------------
        نتوان چــــو زاهد از ره خشکی به کعبه رفت
        کشتــــــی به بحــــر باده، روان می کنیم ما
        ---------------
        نصیبـــی نیست از اهل کرم برگشته بختان را
        که هرگـــز پر نسازد کاسه ی گرداب را دریا
        -------------
        نمی شود سخـــــن پست فطرتــان مشهور
        بلنــــــــد نیست صــدا کاسه ی سفالی را
        ------------
        نیست بــاری در جهان سنگین تر از بار وجود
        پشت خــــم شد، زندگی را تا بسر بردیم ما
        -------------
        نیست شهــرت طلب آن کس که کمالی دارد
        هرگــــز انگشت نمــا، بدر، نباشد چو هلال
        صائب تبریزی، با تأسی از مضمون شعر غنی کشمیری می گوید:
        نیست جــــویای نظـــر چون مه نو ماه تمام
        خود نمــــــــایی نکنـــد آن که کمالی دارد
        --------------
        هر دم بـه بــــزم می ز سبو می رسد به گوش
        دستـــــــی که بی پیاله بود، خشک بهتر است
        نمونه هایی از رباعیات غنی کشمیری:
        بر غمـــــــــــزدگان، اهل جهان می خندند
        از جوش فـــــــرح، به صد دهان می خندند
        در بــــــــزم طــــــرب بسان مینای شراب
        ما مــــــــــــی گرییم و دیگران می خندند
        --------------
        کـــــــــردم هـــــر چند جستجو در عالم
        یــــــــاران موافـــــــق به جهان دیدم کم
        افسوس که همچـــــــــو مهره های شطرنج
        یکـــــــــرنگ نینـــــــد، همنشینان با هم
        میرزا حسن بیگ قزوینی، متخلص به رفیع، در معنی و مضمون این رباعی غنی کشمیری گوید:
        فلک دویـــــار موافـــــق به هم رفیق نکرد
        کبــاب گر نمکین شد، شراب بی نمک است
        ---------------
        هر چنـــــــــد شود دلت ز خاموشی خون
        زنهـــــــــــار! مگو به هیچ کس راز درون
        آن را که بـــــود مغز و خرد، خاموش است
        از کاســـــه ی پُــــــــر، صدا نیاید بیرون
        ---------------
        هــــــــــر کس که به خویشتن گمانی دارد
        چـــــــــــون در نگـری ، عیب نهانی دارد
        عمــــــــری است که در باغ جهان گردیدم
        هــــــــر میــــوه که دیدم، استخوانی دارد
         
         

        ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
        این پست با شماره ۶۸۰۷ در تاریخ دوشنبه ۹ فروردين ۱۳۹۵ ۱۳:۵۰ در سایت شعر ناب ثبت گردید

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        2