تأثير پذيري نيما يوشيج از ادبيات غرب
دکتررجب توحيديان استادیار و عضو هیات علمی دانشگاه آزاد اسلامی واحد سلماس
چكيده: مقاله ي حاضر به تأثير پذيري نيما يوشيج از ادبيات غرب، و تبيين افكار و انديشه هاي نيما ، با تكيه بر مكتب هاي ادبي اروپايي، خاصه مكاتب ادبي فرانسه، پرداخته است. تأثير پذيري شاعران و نويسندگان ملل مختلف از همديگر، نوعي هم فكري است كه در عصر حاضر به ايجاد ارتباطي ارزشمند در عرصه ي فرهنگ و ادب و انديشه ي تمامي ملل، منجر گشته است. دير سالي است كه غرب با گشودن ابواب خاور شناسي؛خاصه ايران شناسي گام هاي بلندي در عرصه ي پيشرفت فرهنگ و ادب و انديشه ي خويش برداشته است؛ چنان كه متوليان مكاتب ادبي غرب، خاصه فرانسه ، از مهماني بر خوان شعرا و نويسندگان ايران زمين بهره مند گشته اند. در مقابل ، تأثير پذيري شعرا و نويسندگان پارسي از فرهنگ و ادب و انديشه ي ايشان، از صد سال فراتر نمي رود و در اين زمينه يكي از بزرگترين حلقه هاي ارتباطي ادبيات معاصر پارسي و ادبيات غرب ، شاعر و اديب گران مايه، نيما يوشيج است كه با تحقيق و تفحص در ادبيات غرب ؛علي الخصوص ادبيات فرانسه ،باعث ايجاد تغييرات نوين و بنيادي در عرصه ي شعر فارسي گرديده است. مايه ي اصلي شخصيت شاعرانه ي اين شاعر و منتقد بزرگ، بي ترديد در نتيجه ي مطالعه و ارتباط با فرهنگ و ادب غرب شكل گرفته است و در حقيقت آن چه ما در يك داوري از شعر نيما و پيروان وي مي بينيم ؛نظير: تغيير در به كار گيري وزن و قافيه، كوتاه و بلند شدن مصراع ها و... همگي در نتيجه ي تحقيق و تفحص در مكاتب ادبي اروپايي،خاصه ادبيات سمبوليسم فرانسه ، براي وي حاصل گرديده است.
مقدمه: تأثير پذيري متقابل شاعران و نويسندگان ملل مختلف از همديگر و سنجش و مقايسه ي ادبيات دو يا چند ملت امروزه با عنوان«ادبيات تطبيقي» مطرح مي شود. «ادبيات تطبيقي از شاهكارهاي نقد ادبي است كه به سنجش آثار، عناصر، انواع، سبك ها، دوره ها، جنبش ها و چهره هاي ادبي و به طور كلي، مقايسه ي ادبيات در مفهوم كلي آن در دو يا چند فرهنگ و زبان مختلف مي پردازد و درواقع، ادبيات تطبيقي به دنبال يافتن رشته هاي اتصال دو ملت و درك ريشه هاي جريان هاي فكري و تأثيرگذار بر دو يا چند فرهنگ است.»( امين مقدسي،1386: 7).«... در واقع ادبيات تطبيقي به دنبال موضوعاتي است كه يك فرهنگ از فرهنگ ديگري گرفته و با شرايط تاريخي و جغرافيايي و تمدني خود آن را بومي كرده و تغيير داده، و خلق و خو و عواطف نويسندگان خود را در آن وارد ساخته و نهالي را كه از سرزميني آورده است، با احساسات و مشاعر و فهم و درك خود وملتش پيوند مي زند و متناسب با ذائقه ي مردمش پرورش مي دهد، جان مي بخشد و چه بسا پيكر يك شعر و قصه را مي شكافد و با هر عضوي،قامتي مي سازد كه براي فهم اصالت آن، محققان بايد تلاش هاي زيادي را مبذول دارند. از اين گونه نمونه ها در تأثير ادب ايران بر اروپا به ويژه فرانسه[و بلعكس] كم نيست،كتاب «از سعدي تا آراگون»،نوشته ي استاد حديدي، سند متقني بر اين مدعاست…وقتي ما تغييرات دو متن را در قالب ادب بررسي مي كنيم و به ميزان اختلاف و اشتراك و نوع تأثير ثانوي و به تعبير «ژان ماري كاره» به بررسي روابط روحي ميان ملت ها و الهام هاي ادبي منش و كيفيت نويسندگان مختلف از ادبيات هاي مختلف مي پردازيم، در واقع به محدوده ي نقد ادبي قدم نهاده ايم. اينجاست كه ادبيات تطبيقي رنگ نقد مي گيرد و به همين دليل بعضي از صاحب نظران آن را نقد تطبيقي نام نهاده اند.»(همان: 10-9). «قرن هاست كه ادبيات كهن فارسي بر ادبيات غرب تأثير گذاشته و نويسندگان و اديبان اروپايي و آمريكايي با افتخار به اين موضوع اشاره كرده اند. كافي است كه در اين زمينه نگاهي كنيم به ترجمه ي فيتزجرالد از رباعيات خيام و يا غزليات مولانا، با ترجمه ي كالمن باركس. بديهي است كه اين رابطه ي فرهنگي يكسويه نبوده و در اين داد و ستد و تأثير و تأثر، ادبيات فارسي و به ويژه ادبيات معاصر فارسي از ادبيات غرب تأثير پذيرفته است . اين تأثير پذيري پيش از انقلاب مشروطه و از راه ترجمه آغاز شد و موج نوخواهي و نوجويي شاعران و نويسندگان ايراني سبب شد كه انواع جديد ادبي به قلمرو ادبيات فارسي راه يابد. پيش از انقلاب مشروطه و آغاز موج تجدد خواهي در ايران، ترجمه ي آثار ادبي اروپايي رونق يافت. اين ترجمه ها بيشتر دو نوع ادبي: رمان و نمايشنامه را در برمي گرفت. هر دوي اين قالب هاي ادبي براي ايرانيان، تازه و شگفت انگيز بود؛زيرا هيچ سابقه ي مشخصي در اين زمينه ها وجود نداشت.»(فيروز آبادي،1388: 104-103) و« كسي به صورت سنتي رمان و نمايشنامه نمي نوشت تا در برابر رمان و نمايشنامه وارداتي، موضع گيري كند.»(شمس لنگرودي،1377: ج1،ص35).«ولي شعر پيشينه اي بس طولاني داشت و چنان ازلي-ابدي و تغيير ناپذير پنداشته مي شد كه حتي در روزهايي كه ايران از بنياد در حال دگرگوني بود،امكان دستكاري به ساحت شعر به مخيله ي كسي خطور نمي كرد و شاعران رسمي كشور، خود را مسؤول و مؤظف به باز سازي زبان شعري انوري و عنصري و فردوسي مي دانستند و انجمن هاي بازگشت را بنياد مي گذاشتند.»(همان: 35). طوري كه «در نيمه هاي دوم سال 1294 خورشيدي، در تهران انجمن ادبي كوچكي مركب از گروهي از جوانان ادب شناس و با ذوق به رهبري محمد تقي بهارتشكيل شد كه مرام آن، ترويج معاني جديد در لباس شعر ونثر قديم و تعيين حدود انقلابي ادبي و لزوم احترام به آثار برجسته ي پيشينيان بود. اين انجمن كه كم كم«انجمن ادبي دانشكده» ناميده مي شد،نشريه اي با عنوان«دانشكده» نيز منتشر مي كرد.»(ياحقي،1387: 239). «به رغم اين نگرش تعصب آميز و ستخگيرانه ي[ امثال بهار و ديگران در مورد ادبيات سنتي فارسي] نياز به نوآوري بيش از هر زمان ديگري حس مي شد. براي رفع اين نياز شاعران سه راه در پيش گرفتند:
نخست، بهره گيري از تصنيف و ترانه كه در ميان مردم، محبوبيت فراواني داشت و نمونه اش تصنيف هاي عارف قزويني است.گروه دوم، شاعراني بودند كه با حفظ قالب هاي سنتي مي كوشيدند به موضوع هاي روز در شعر توجه كنند. سرآمد اين گروه از شاعران، بي ترديد ايرج ميرزا، فرخي يزدي، عشقي، پروين اعتصامي و... بودند. سومين گروه ، كساني بودند كه كوشيدند با گذر از قالب هاي شعر سنتي فارسي و با تأثيرپذيري از ادبيات ديگر كشور ها، راهي جديد براي بيان منظور خود بگشايند. نخستين شاعردر اين راه، ابوالقاسم لاهوتي بود كه با انتشار آثارش در نشريه ي«چنته پابرهنه ها» در سال 1287 خورشيدي، كوشيد با شعرهاي نمادين خود، قالب هاي جديدي به شعر فارسي بياورد. پس از لاهوتي، نوبت به تقي رفعت مي رسد كه نه تنها با ارائه ي نمونه هايي از قالب هاي شعري جديد خود؛بلكه توانست با طرح مباحث نظري، زمينه هاي اين نوآوري را فراهم كند. با اين حال، مقاله هاي رفعت در آن دوره چندان تأثير گذار نبود،ولي نگرش او به قالب هاي شعري جديد بعد ها بر بسياري از شاعران جوان و از آن جمله نيما يوشيج تأثير نهاد.»(فيروزآبادي،1388: 105-104). شمس لنگرودي در خصوص تأثير پذيري شاعران گروه اول و دوم(شاعران دوره ي مشروطه )از ادبيات ديگركشورها معتقد است:«منبع شاعران مشروطه براي دستيابي به سبك نوين، فقط اشعار كوچه بازاري و بخشي از اشعار سنتي رسمي(مثلاً شعرهاي يغما)نبود. منبع ديگر اينان، اشعار تركي بود كه كمي پيش تر،انقلاب در آن روي داد:زمينه ي بالقوه ي انقلابي جامعه ي تركيه ي عثماني، روشنفكران آنجا را متوجه دو منبع سرشار براي تغيير شعرشان كرده بود: نخست شعر عوام؛ دوم، شعر فرانسه. و شعراي آن سامان به طور وسيعي از شعر اروپايي سود جسته و كم و بيش به موفقيت هايي نيز دست پيدا كرده بودند. بنابر اين، وقتي كه شعراي مشروطه خواه ايران به شعر ترك توجه نشان دادند، در واقع از چندين منبع،توأمان سود مي بردند. چنين بود كه مثلا سيد اشرف، وقتي متوجه شعر ترك شد، ذوق زده، بسياري از اشعار صابر را تمام وكمال به فارسي ترجمه كرد.(شمس لنگرودي،1377: ج1،ص44). ولي شاعران گروه سوم از جمله نيما، متأثر از زبان فرانسه و ترجمه ي آثار شاعران ديگر كشور ها بوده اند.
نيما و ادبيات فرانسه: « نيما يوشيج (1276-1338) در دهكده ي يوش(نور و كجور مازندران) در خانداني نجيب و دهقاني زمين دار متولد شد. نيما كه نوه ي سردار امجد بود، پس از تحصيلات ابتدايي در مكتب نزد ملاي يوش،به تحصيلات جديد پرداخت و سرانجام تصديق پايان تحصيلات متوسطه اش را از مدرسه ي فرانسوي«سن لويي» در 1296 گرفت و با آموختن زبان فرانسه با ادبيات جهاني آشنا شد و تحت تأثير چهار لايه ي مختلف فرهنگي به نو آوري و ابداع در شعر فارسي پرداخت. از اين چهار لايه ي تأثير گذار در شعر نيما، لايه ي اول، آثار: رمبو،مالارمه، بودلر، ورلن، پل والري، آلفرد دوموسه، شاتوبريان، و لامارتين و ديگر نويسندگان و شاعران سمبليست فرانسوي بود. لايه ي دوم،آثارنويسندگان وشاعران روسي همچون:تولستوي،داستايفسكي،پوشكين،چخوف،گوگل و ماكسيم گوركي بود كه نيما چپ روي و چپ گرايي خود را تا حدي به آنان و نيز به معاشران ايراني خود از روشنفكران چپ رو ايراني مديون بود. لايه ي سوم، فرهنگ عامه و ادبيات بومي و محلي(طبري و مازندراني) بود. لايه چهارم، فرهنگ كلاسيك فارسي و مخصوصاً تصوير سازي نظامي در خمسه بود البته،نيما مقلّد خوبي از شاعران كلاسيك فارسي نبود،اما آشنايي لازم را با ادب منظوم فارسي براي نزديك كردن شعر فارسي به تصوير سازي و مفهوم پردازي شعر اروپايي داشت.نيما بر اثر آشناي اش با زبان فرانسه و بر خورداري اش از گويش طبري و ويژگي هاي سبك سخن و انديشه اش، به گفتن و نوشتن اشعاري به سبك نو پرداخت(امين،1384: 355). «... جمعي بر آنند كه نيما را منصفانه معرفي كنند.براي مثال«م.آزرم» مي نويسد:« در شعرامروز فارسي...اهميت نيما گذشته از رها كردن وزن عروضي و گريز از تساوي طول مصراع ها، وحتي ايجاد نسج زبان شعري تازه، بر اثر ارائه ي جهان بيني نويني در محتوا،تعبير ها و تصوير هاي شاعرانه بود. او با نشر«افسانه» يك دگرگوني بنيادي در ادبيات منظوم فارسي ايجاد كرد كه نه تنها از حيثيت وزن و قالب،بلكه از جهت معني و مفهوم و به ويژه از منظر نگرش انسان به جهان با سنت مقبول شاعران قرن هاي پيش و نيز شعر هم عصران نيما،تفاوت داشت.تأثير غير مستقيم ادبيات اروپايي(به ويژه آثار آلفرد دو موسه،شاتوبريان و لامارتين)كه بي شك نيما با آنها مأنوس بود،در قطعه ي بلند غنايي تغزلي«افسانه» انكار ناشدني است. اهميت نيما،به حقيقت در اين خلاصه مي شود كه وي نه تنها شعر اروپايي و شعر فارسي را به هم در مفهوم و تصوير نزديك كرد،بلكه همچنين با نگرشي كاملاًمتفاوت از جهان نگري شاعران فارسي به انسان و طبيعت نگريست.»(همان: 357).«نيما درابتدا به سبك معمول و مخصوصاً به سبك خراساني شعر مي ساخت. اما آشنايي به زبان فرانسه و ادبيات آن زمان راه تازه اي در پيش چشم او گذاشت. ثمره ي كاوشهاي وي دراين راه،بعد از جدايي از مدرسه و گذرانيدن دوران دلدادگي،بدانجا انجاميد كه ممكن است در منظومه ي «افسانه» ي وي ديده شود.»(آرين پور،1350،ج2،ص467).«نيما از شاعراني است كه با تجربه هاي وسيع و تأمّل هاي دقيق و بي شك تأثيرپذيري ازادبيات غرب كه بدان آشنايي كافي داشت، به تجربه اي جديد دست يازيد.»(سنگري،1371: 15).«...ترديدي نيست كه نيما،به دليل آشنايي با زبان فرانسه كه در دوران نوجواني در مدرسه ي«سن لويي» در تهران يافته بود، با ادبيات اروپا،به خصوص ادبيات فرانسه، آشنايي داشت. او در همان مدرسه نيز به تشويق و ترغيب استاد و معلم اش«نظام وفا» كه خود شاعري به نام بود،به سرودن شعر پرداخت و بي شك در همان زمان،سايه روشني از ادبيات اروپا در ذهن و دل نيما،به قلمرو شعر او راه مي يافت. اما اين دليل پيروي محض و مطلق از اين مكاتب و ديدگاهها نيست.»(همان: 15).«نيما در انديشه پي افكندن طرحي نو بود با نگاهي برگرفته از طبيعت زلال و بكر و تأمّل در جلوه هاي گوناگون آن ،همراه با خلاقيت ذهن و مطالعه ي آثار شاعران اروپا. از شاعران اروپا،نيما نخست با «آلفرد دوموسه» و «اميل ورهارن» آشنا بود،اشعار موريس مترلينگ را هم خوانده بود و بعدها با «هولدرلين» هم آشنايي ناقصي به هم رساند. در سال هاي آخر عمر نيز با شاعران بزرگ آن روزگار اروپا، از طريق خواندن ترجمه هاي فارسي شعرشان آشنا شد.(همان: 17). به عقيده ي دكتر يوسفي:«...نيما جلوه هاي گوناگون طبيعت را هر بار به نوعي ادراك كرده در ذهن مي پرورد و بر پرده ي شعر مي كشد.توجه او به انواع درختان،گياهان، پرندگان،حيوانات،حشرات و همه ي موجودات ياد آور نوعي دقت نظر است كه در آثار شعراي مغرب زمين ديده مي شود.آيا اين خصيصه ي قوّت مشاهده، ذاتيِ نيماست و از سجاياي اوست و يا بر اثر آشنايي با ادبيات غرب،خصوصاً فرانسه، براي او حاصل شده است؟ بعيد نيست هر دو موضوع موجب آن باشد؛زيرا صرف مطالعه و تأمّل در آثار اروپايي براي پديد آوردن چنين ويژگي در شعر او كفايت نمي كند.»(يوسفي،1373: 480).«نيما با شناخت ادبيات كهن ايران كه از آشنايي با شعر حافظ و نظامي ناشي مي شد و درك تحولات ادبي روز كه از آشنايي با ادبيات غرب،خاصه فرانسه، سرچشمه مي گرفت،تئوري و طرحش را براي شاعري داد. طرحي كه نيما از شاعري ارائه مي داد، يك طرح انتزاعي،آكادميك و گسسته از زندگي و زمانه ي او نبود...پيش از نيما،شيوه هاي سنتي شعر فارسي«شاعري كردن» را از پيوند با زندگي و واقعيت هاي درد ناك آن دور كرده بود و آن را در قرنطينه و قرق قدرت سياسي يا سرمستي هاي صوفيانه يا عشق هاي بيمارگونه ويا آزمندي هاي گوناگون شاعران در آورده بود؛يعني، شعر كهن ما بر روي چهار استوانه ي اصلي بالا رفته بود و انديشه ي شاعرانه در پيرامون اين چهار محور مي چرخيد:ممدوح، معشوق، معبود و خود شاعر.»( شريفيان و رضاپور،1387: 76-77).
نيما و ادبيات آلمان: دكتر پرويزناتل خانلري-شاعر،محقق و مترجم و استاد دانشگاه- در سال1320 و پيش از سفر براي ادامه ي تحصيل به فرانسه،براي نخستين بار،نامه هايي از«راينر ماريا ريلكه»-شاعر آلماني نمادگرا- را با عنوان«چند نامه به شاعري جوان» به فارسي منتشر كرد. اين نخستين ترجمه ي منتشر شده ي مترجم(خانلري) است. اما اين كتاب(ترجمه خانلري) نامه هايي است كه اين شاعر(راينر ماريا ريلكه) به جواني به نام( فرانز گزاور كاپوس) كه قريحه ي شاعري داشت و از او راهنمايي خواسته بود، نوشته است.(فيروز آبادي،1388: 106)
تأثير پذيري نيما از راينر ماريا ريلكه(آلماني) و وجوه اختلاف وتشابه بين آن دو: «حرف هاي همسايه» كه مجموعه ي 71 يادداشت از نيماست كه خود نيما آنها را با نام حرف هاي همسايه يا نامه به همسايه مشخص كرده است، گرد آوري اين نامه ها كه بر اساس خواست خود نيما در خرداد1324 انجام گرفته است، چندان بر اساس نظم و ترتيب زماني نيست و در بسياري از موارد نامه ها حتي فاقد تاريخ است. موضوع نامه ها، در باب جنبه هاي مختلف شعر از ديدگاه نيما و لزوم تغيير در شعر فارسي، انتقاد از جريان هاي ادبي و پندهايي درباره ي زندگي شاعرانه است. اما نامه هاي ريلكه، مخاطبي مشخص دارد و تمامي نامه ها داراي عنوان، تاريخ و مكان مشخص است.اما در حرف هاي همسايه،گيرنده ي تمامي نامه ها فرضي و شاعري جوان است كه اشعار خود را براي شاعري بزرگ مي فرستد و نظر او را جويا مي شود. نمونه ي اين نظر خواهي درباره ي سروده هاي شاعر جوان را ريلكه در همان نخستين نامه اش مطرح مي كند:« نامه ي شما تازه به من رسيده است. از اعتماد تامي كه نسبت به من ابراز داشته ايد و نزد من گرانبهاست، سپاسگزاري مي كنم و جز اين كاري از من بر نمي آيد. درباره ي چگونگي شعرهاي شما چيزي نمي گويم؛زيرا هيچ اهل بحث و انتقادنيستم.»( فيروزآبادي،1388: 108). ولي چند سطر بعد،قضاوت خود را چنين بيان مي كند:« بر اين گفتار، چيزي نمي افزايم جز اين كه در شعرهاتان چندان نشاني از خود شما نيست. البته جوانه هاي شخصيت در آنها ديده مي شود.»(همان: 108). اين نظر خواهي در حرف هاي همسايه نيما شدت مي گيرد و تقريباً از نامه ي49تا60 در بيشتر نامه ها ابراز مي شود. نظريات نيما بيشتر تند و گزنده و انتقادي است و عبارتهايي را در آن مي توان يافت كه نشان از دل آزردگي شخصي نيما دارد:« مي خواستيد نظر مرا در خصوص قطعه ي شعري كه براي من فرستاده ايد بپرسيد؟ در اين شعر خواسته ايد كار تازه بكنيد كه كار شما، مثل كار پسر خاله،از كار من متمايز باشد.»( همان: 109-108). نهايت تعريف نيما از شعرهاي جوان، در چنين عبارتي خلاصه مي شود:« اين دفعه راجع به معنويات و دروني هاي قطعه شعر شما چند كلمه مي گويم: از حيث صنعت بسيار خوب آمده ايد، اما از حيث منطق داستان ضعيف است.من به شما بارها گفته ام...»(همان: 109).اما ريلكه راه و رسم ديگري دارد و بيشتر مخاطب خود را تشويق مي كند:« چنان كه مي بينيد، شعرتان را رونويسي كرده ام؛زيرا به گمان من ساده و زيباست و شيوه ي بيانش معني آن را آراسته جلوه مي دهد. بهترين شعري كه تاكنون از شما خوانده ام ، همين است . سبب آنكه رونوشت را براي شما مي فرستم،اين است كه به عقيده ي من ، خواندن نوشته ي خود به خط ديگري، اهميت بسيار دارد.»(همان: 109).و هر دو شاعر در نامه هاي خود، جنبه هايي از وجود خويش را مطرح مي كنند؛اما در اين ميان ،شيوه ي نگارش ريلكه با ملاطفت بيشتري همراه است و رعايت روحيه ي ظريف مخاطب خود را مي كند:«از تاريخ آخرين نامه ي شما تاكنون، مدتي گذشته است. از من نرنجيد. كار و مشغله هاي روزانه و ناتندرستي، مرا از نامه نوشتن به شما منع شد و به خصوص ميل داشتم كه پاسخ من روزآرام و خوبي به شما برسد».(همان: 109). اما در سراسر نامه هاي نيما كه حجمي دو برابر نامه هاي ريلكه دارد، چندان نشاني از اين ظرافت ها ديده نمي شود.( همان: 109). به عقيده ي دكتر پور نامداريان:« به نظر مي رسد كه دليل اين شيوه ي نگارش نيما، مشكلات فراوان او در زندگي، بيكاري و بي سرو ساماني، غربت و انتقادهاي فراواني است كه به او مي شده است(پور نامداريان،1377: 21-30). به عقيده ي دكتر حميديان:« نيما نه شاعري تغزل پرداز است و نه سياسيِ ايدئولوژيك يا تشكيلاتي. در پرهيز از غزل و عاشقانه سرايي مثل راينر ماريا ريلكه (آلماني) مي انديشد كه مي گويد:«شعر عاشقانه نسراييد…آنجا كه نمونه هاي باستانيِ كامل و عالي فراوان است شاعر خصايص خويش را نمي تواند جلوه بدهد مگر آنگاه كه طبعش به منتهاي قوّت و پختگي برسد» نيما هم بر آن است كه:«يك چيز را گوينده ي غزل مي بازد،اگر تمام عمرش غزلسرايي بيش نباشد، وآن همه ي دنياست و همه ي طبيعت؛در صورتي كه غزل جزئي از طبيعت است.» (حميديان،1381: 167).
نيما يوشيج و مكتب هاي ادبي:دكتر شفيعي كدكني طي گفتگويي كه در سال 1350 خورشيدي با دانشجويان دانشسراي عالي تهران داشته اند، درباره ي تأثير پذيري نويسندگان و شاعران معاصر ايران از جمله نيما از مكاتب غربي و آثار ملل غرب و نقد آثار ادبي معاصر ايران و انطباق آن آثار با آثار ادبي ملل غرب مي گويند: « داوري درباره ي آثار ادبي معاصر ما آسانتر است؛زيرا اين گونه آثار تشابهاتي با آثار ادبي غرب دارند و به خوبي مي توان بسياري از آراء ناقدان فرنگ را در باب آثار معاصر خودشان برآثار ادبي معاصر ايران انطباق داد.اما اين عمل در مورد آثار ادبي قديم ما دشوار است.زيراشرايط تاريخي و اجتماعي پيدايش آن آثار با شرايط اجتماعي و تاريخي آثار ادبي اروپا كاملاً متفاوت است و پياده كردن موازين زيبايي شناسي و نقد اروپايي در مورد آن آثار بايد با احتياط كامل و با بصيرت فراوان انجام گيرد.بسياري از اصطلاحات نقد ادبي اروپايي فقط و فقط در مورد آثار ادبي ملل اروپايي قابل انطباق است و بعضي ديگر با اندكي تغيير و توسع مي تواند برآثار ادبي ملل شرقي و اسلامي نيز منطبق شود و با تغييرات و دگرگوني هايي كه در محيط ادبي ايران به وجود آمده،قسمت بيشتري از حرفهاي منتقدان اروپايي را درباب آثار و اشعار معاصر ايران مي توان پذيرفت.(شفيعي كدكني،1372: 5).
نيما و مكتب رمانتيسم: رمانتيسم بيش از اين كه يك جريان ادبي و هنري باشد، مرحله اي از حساسيت اروپايي است كه نخست دراواخرقرن هيجدهم درانگلستان(با ويليام بليك،وردزورث،كالريج)ودر آلمان( با گوته، شيلر،هولدرلين)وسپس در قرن نوزدهم در فرانسه(با ويكتورهوگو، شاتوبريان،لامارتين)در ايتاليا (با مانتسوني،لئوپاردي)در اسپانيا(با سوريليا)ظاهر مي شود.رمانتيسم در اصل يك جنبش مطلقاً انقلابي است و شعار هاي آن همان سخنان فلسفي و سياسي است كه تقريباً همه ي آنها در عصر روشنگري مطرح شده است: بيان آزاد حساسيت هاي انسان و تأييد حقوق فردي.(سيد حسيني،1387،ج1،ص162-161).
«نويسندگان و شاعران مكتب رمانتيسم،اغلب با داشتن خصوصيات زير و انعكاس آنها در آثارشان مشخّص مي شوند:1-توجه به احساسات و هيجان هاي فرد و نياز هاي او براي بيان آزادتر و شخصي تر،بيش از تفكّر وتعقّل و درك منطقي.2-توجه به طبيعت بشر و بشر طبيعي:به اعتقاد هنرمندان اين مكتب،بشر تنها در موقعيت هاي طبيعي خصايص بشري خود را حفظ مي كند و تمدن و اجتماع مايه ي فساد روح طبيعي بشر مي شود،ازاين رو وقتي مي خواهند از ديگران حرف بزنند، موضوع ها و قهرمانان خود را از ميان مردم ساده دل روستايي،چوپانان وكودكان كه هنوز از عوالم طبيعي دور نشده و تحت تأثير تمدّن شهري قرار نگرفته اند، انتخاب مي كنند، زيرا از نظرآنها نيرو هاي طبيعي اين افراد براثرتماس با اجتماع،فاسد نشده و دست نخورده و سالم مانده است.3- خيال پردازي: نيروي شكل دهنده و خلاقه ي آثار رمانتيسم[آثار غنايي اروپايي] بيش از هر چيز،تخيّل است. از نظر شاعران مكتب رمانتيسم،شعر ؛يعني بيان تخيل به وسيله ي كلمات.4- گريز از اجتماع: يكي ديگر از خصايص هنرمندان مكتب رمانتيسم(هنرمندان آثار غنايي)گريز و بيگانگي از اجتماعي است كه آن را نسبت به خود بيگانه و گاه ظالم مي داند.5-طغيان بر ضد قواعد شعري: شاعران مكتب رمانتيسم،شعر را سَيَلان خود به خود احساسات مي دانستند و براي بيان احساسات به قواعد و اصول پاي بند نبودند.(ده بزرگي،1387: 488-487).« نهضت رمانتيسم مربوط به اروپاست ، اما «حس رمانتيسم» در ساير ملل ازجمله شرق، از دير باز وجود داشته است. در اروپا بزرگاني همچون «ويليام بليك»،«كالريج» ، «گوته»، «هوگو»، «لامارتين» باني اين نهضت بودند. درايران ،رمانتيك(شعر غنايي) در اشعار شاعراني چون «نيما»، «توللي»، «فروغ»، «نادرپور»و... جلوه گر مي شوند. (رفعت جو،2011: ص1www.avalinkhabar.com 2011/3/24 / ).
رمانتيسم ايراني بعد از انقلاب مشروطيت در ايران شكل گرفت و با افسانه ي نيما باليد و با آثار رمانتيك هاي بزرگي چون: توللي و نادر پور به اوج خود رسيد و سرانجام از اواسط ده ي چهل به بعد رو به افول نهاد. در اين روند دو عنصر عمده ي بنيان رمانتيسم عصرنيمايي به شمار مي روند: اول: روح شرقي و احساس گرا و تخيل پناه شاعران ايراني كه از زمان ظهور شعر فارسي به انحاي مختلف در آثار شاعران اين مرز و بوم جلوه گري كرده است و دوم: تأثيراتي كه شعر و ادب رمانتيك غرب( كه در عصر مشروطه و بعد ازآن روند ترجمه ي آن آثار به فارسي بسيار سريع شد) بر شعر شاعران پس از مشروطيت و عصر نيمايي گذاشته بود. دكتر شفيفي كدكني، رماتتيسم اين دوره را متأثر از رمانتيسم فرانسه مي داند. و البته اين بدان دليل بود كه حجم عظيمي از كتب ترجمه شده، آثار رمانتيك هاي فرانسوي همچون: هوگو و ديگران را تشكيل مي داد. به علاوه غني تر بودن آثار رمانتيك هاي فرانسوي، از عوامل ديگر تأثيرگذاري آثار و اشعار رمانتيك فرانسوي برآثار رمانتيك(غنايي) شعراي عصر نيمايي به شمار مي رود...كاري كه نيما كرد،تعريف شعر را بسيار به تعاريف رايج در قرن هيجدهم و اوايل قرن نوزدهم اروپا؛يعني دوره رواج رمانتيسم در اين قاره نزديك نمود و البته ناگفته پيداست كه پويندگان راه نيما حتي اين تعريف از شعر را به حدي به تعاريف اروپاييان از شعر نزديك نمودند كه عملاً شعر به بيان تخيل در كلام(يعني خلاصه ي تعريف آن در ادب رمانتيك غرب)بدل شد.(همان: 6).«نخستين شعرموجود نيما،مثنوي«قصه ي رنگ پريده، خون سرد» است به تاريخ حوت1299خورشيدي در243بيت. اين شعر از نظر وزن و زبان، شبيه مثنوي مولوي است و درآن نيما از «خود» سخن مي گويد و آنچه بر او گذشته است و آنچه در پي آن است.»(طاهباز،1380: 140).نيما يوشيج در اولين قطعه منظوم خود؛يعني«قصه رنگ پريده»، كه شديداً تحت تأثير ادبيات فرانسه و مكتب رمانتيسم فرانسوي قرار گرفته است، با تأسي از مكتب رمانتيسم ، موضوعات وقهرمانان شعري خود را از ميان مردم ساده دل روستايي،چوپانان زادگاه خود، كه داراي فطرت پاك بوده و هنوز آلوده ي اجتماع و جامعه ي شهري نشده اند،انتخاب كرده و براي نخستين بار- چه در شعر كلاسيك و چه شعر نو- به سرودن شعر چوپاني در ادبيات فارسي اقدام كرده است.«در ادبيات اروپايي نوعي ديگر از شعر به نام روستايي و چوپاني(Le genre Pastorale) وجود دارد و «آن شعري است كه درباره ي طبيعت و زندگي روستائيان وچوپابان و عشق ها و احساسات آنان است.» ما ، در ادبيات فارسي شعر روستايي و چوپاني نداريم، يا اگر داريم دست كم جمع آوري نشده است. مگر بعضي از دوبيتي ها و شعر هاي عاميانه و ترانه ها يا اشعار فولكلوريك. البته در ادبيات غنايي و حماسي فارسي گاهي نيز وصف خزان و بهار و ساير فصل ها و همچنين طبيعت ديده مي شود، مانند توصيف هاي منوچهري و فرّخي سيستاني و سعدي؛ ولي اين اشعار چوپاني نيستند؛زيرا سرايندگان آن خود از طبقات ممتاز و مرفه جامعه بوده اند و بهار و طبيعت را از ديدگاه ِ آسوده خاطرانِ شهرنشين اجتماع وصف كرده اند، نه از ديدگاه روستائيان و چوپانان. درون مايه و محتواي شعر چوپاني، مضاميني از زندگي روستايي و مطالبي نظير: وصف چراگاه هاي گاو و گوسفند،جنگل،كوهستان، آتش چوپاني، شكار پرندگان و حيوانات و... است.»(رزمجو،1385: 69).«نيما در «قصه ي رنگ پريده»، شاعري با احساس روستائيانه، ولي يگانه اي كه همواره با چشم ديگر به درخت و حيوان مي نگرد و در كمال صميميت، دلشكسته و دلزده ي شهر و شهريان و دلداده و دلبسته ي روستائيان است:
من از اين دونان شهرستان ني ام خاطــــر پردرد كوهستـــاني ام
من خوشم با زندگـــيِ كوهيان چون كه عادت دارم ازطفلي بدان...
به به از آن آتش شب هــاي تار در كنـــــار گوسفند و كوهـسار
به به از آن شورش و آن همهمه كه بيفتــــد گاهگـــاهي در رمه
بانگ چوپانان صداي هاي هاي بانگ زنگ گوسفنـدان بانگ نـاي
زندگي در شهــــر فرسايد مرا صحبت شهـــري بيـــازارد مرا (حقوقي،1387: 24)
«مضامين چوپاني در شعر فارسي به ندرت وجود دارد. شايد بتوان مضاميني نظير آنچه را كه نيما يوشيج [با تأسي از ادب اروپايي و مكتب رمانتيسم فرانسوي] درمجموعه ي«افسانه» ،در وصف يك گوزن فراري و مرد چوپان پير و فضاي جنگل وكوچ يا ييلاق و قشلاق كردنِ طايفه ي خود سروده است، جزو اشعار چوپاني به حساب آورد.»(رزمجو،1385: 70).
... يك گوزن فراري در آنجا
شاخه اي را ز برگش تهي كرد...
گشت پيدا صدا هاي ديگر...
گلّه اي چند بز در چراگاه...
بعد ازاين، مرد چوپان پيري
اندر آن تنگنا جست خانه.
قصه اي گشت پيدا، كه در آن
بود گـــم سراغ و نشـانه... (حقوقي،1387: 95-94)
كوچ مي كرد با ما قبيله
ما، شماله به كف، دربرِ هم
كوه ها، پهلوانان خود سر،
سربرافراشته روي درهم.
گله ي ما، همه رفته از پيش
تا دَمِ صبح مي سوخت آتش
باد، فرسوده مي رفت و مي خواند.
مثل اينكه، در آن درّه ي تنگ،
عدّه اي رفته، يك عدّه مي ماند.
زير ديوارِ از سرو و شمشاد... (همان: 106)
...هان! به پيش آي ازاين درّه ي تنگ
كه بهين خوابگاه شبان هاست،
كه كسي را نه راهي بر آن است،
تا در اينجا كه هر چيز تنهاست
بسرائيــــم دلتنگ با هم (همان: 113)
دكتر حميديان درباره ي جنبه ي رمانتيكي(غِنايي) اشعار نيما يوشيج مي گويد:«...ليكن به هيچ روي بيراه نرفته اند كساني كه ايام جواني او(عمدتاً در عصر پهلوي اول) را در حال و هواي رمانتيك دانسته و بعد ها در مورد شعر و انديشه هايش از گرايشي هر چند نسبي به رئاليسم سخن گفته اند...باري،ما مخالف ومنكر اين گونه تقسيم بندي درباره ي نيما نيستيم، ليكن اين نيز هست كه رمانتيسم را با همه ي ويژگي ها و نمودهايش نمي توان از شخصيت و روحيات شاعرانه جدا كرد. به عبارت ديگر،هر شاعري،حتي آنكه اجتماعي(رئاليستي) و متعهد و اهل واقعيات روزگار خويش خوانده مي شود،معمولاً و عادتاً مايه هايي كم يا بيش از رمانتيسم(انديشه غِنايي) را در خود دارد وچرا چنين نباشد چون شعر است و عالم تخيل،سر به درون فروبردن، در فراسوي ذهن و ضمير و واقعيات گوناگون و متعارف زندگي سير كردن،عصيان و سركشي ورزيدن در قبال نظم ونظام موجود،خواه و ناخواه و خودآگاه و ناخودآگاه در پي نا كجا آبادي گشتن و... روشن است وقتي حتي در رمان رئاليستي هم نمي توان سخن از واقع گرايي محض و بي كاست و فزود گفت،چگونه در مورد شعر با توجه به ذات تخيلي و خصلت عاطفي آن مي توان صحبت از واقع گرايي تمام عيار داشت؟ اساساً شور و هيجاني كه در شعر سراغ داريم بيشتر از رهگذر همين ويژگيها و عوالم رمانتيك (غنايي)آن حاصل مي شود.»( حميديان،1381: 22-21).«...واما پاره اي نمود ها در اشعار نيما هست كه خواه به صراحت و خواه با تأويل مي توان از ويژگي ها و گرايش هاي رمانتيك دانست. يكي از آنها تمايل هميشگي به انزواست،انزوايي كه آشكارا آن را مي ستايد. نيما در نامه اي مي نويسد:«تعجب مكن چرا انزوا را اينقدر دوست دارم.تورا به طراوت صبحگاهي،به نسيم سحري قسم،مرا به حال خود بگذار. به قلب سوخته ي من دست نزن...» كه پيداست لحن بيان تاچه حدّ به انزوا دوستي رمانتيك ها نزديك است.باز:«حال خود را از مردم دور دار.مثل من منزوي شو. در حوالي جنگل دوردستي منزل بگير. براي گذران خود در آنجا گاو و گوسفند تربيت كن...» و«قصه ي رنگ پريده،خون سرد»نيما را اگر بفشاريم چيزي نمي ريزد بجز ميلي عجيب و مُفرط به تنهايي و گوشه گيري و پناه جويي از شور و شرّ جامعه شهري به زندگيِ كوه نشيني.(همان: 24).
...سخت دارم عزلت و اندوه دوست گرچه دانم دشمنِ سختِ من اوست
من چنـــــان گمنـــامم و تنهاستم گوييـــــا يكبـــاره نا پيــــداستم
كس نخــــوانده ست ايچ آثـار مرا نه شنيده ست ايــــچ گفتـــار مرا
اولين بــــار است اينك،كــانجمن شمــــه اي مي خواند از اندوه من...(نيما،1376: 31)
« تأثير پذيري نيما از مكتب رمانتيسم و شعراي غرب در اولين اثر قابل توجهش«افسانه» به قدري نمايان بوده كه ظاهراً اين را ديگران گاهگاه به وي گوشزد مي كرده اند:« به من مي گويند روسو!هوگو! چه ضرري دارد من خودم باشم.»اين كه شاعر نمي خواست كسي جز خودش باشد، از نقاط قوت شخصيت شاعرانه ي اوست؛ زيرا او آگاه بود كه شاعر بايد متعلق به زمان خود باشد و جزخود نباشد.(سام خانياني،1381: 303)... تأثير پذيري نيما از مكاتب ادبي هم التقاطي است. نه مي توان او را يك شاعر تكراري پارسي دانست و نه شاعري پيرو مكتبي خاص در مكاتب ادبي غرب؛ او شاعري زاييده ي زمان خود بود كه از هر چيز آشنا رنگي داشت و از هر مكتبي نشاني؛با همه اين احوال او فقط نيما بود و روز به روز« نيماتر»مي شد.(همان: 303). «تقريباً تمامي آثار شعري معاصران ما(جز در نمونه هايي كه مصداق دقيق حماسه يا بعضي تجربه هاي نمايشي و گاه تعليمي قرار مي گيرد) نمونه هاي شعر غنايي است.با اين تفاوت كه در يك نوع، از «منِ» تنها و رمانتيك و بيمارگونه ي فردي سخن مي رود(عاشقانه هاي روزنامگي و قطعه هاي ادبي منظوم) و در يك نوع،از «منِ» گسترده و اجتماعي هنرمند(مثل بعضي از شعرهاي نيما يا اخوان ثالث و ملك الشعراي بهار) سخن گفته مي شود. همه ي اينها مصاديق شعر غنايي(رمانتيك) هستند.»(شفيعي كدكني،1372: 7). به عقيده ي دكتر شفيعي كدكني:« افسانه يك منظومه ي غنايي است كه با همه نمونه هاي شعر غنايي كه در ادبيات فارسي داشته ايم، تفاوت آشكاري دارد. اگرچه به لحاظ زمينه ، اثري است رمانتيك- و همين رمانتيسم هم به اين شكل در شعر آن روز تازگي داشته است- با اين همه، از لحاظ اين كه تأملات و عواطف يك روستايي را در شهر- با نوع نگرشي كه به زندگي و طبيعت دارد- در خود به بهترين وجهي ترسيم مي كند، قابل مطالعه است.» =197 2011/3/24 )
www.nimayooshij.com/?Cld ( . «منظومه ي بزرگ افسانه كه چاي پاي شعراي رمانتيك فرانسه به خصوص لامارتين و آلفرددوموسه، در آن نمايان بود،نمودار تحولي در طرزبيان و ادراك هنري شمرده شد. افسانه غزل عاشقانه ي پرشوري از نوع جديد است كه با لحن و آهنگي سور رئاليستي سروده شده و ابيات خوب و تركيبات زيبايي در آن ديده مي شود.»(ازصبا تا نيما،1350،ج2 ص471).