سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

يکشنبه 27 آبان 1403
    16 جمادى الأولى 1446
      Sunday 17 Nov 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        يکشنبه ۲۷ آبان

        پست های وبلاگ

        شعرناب
        گلها همه آفتابگردانند
        ارسال شده توسط

        سید امجد موسوی دیزکوهی

        در تاریخ : دوشنبه ۱۱ آبان ۱۳۹۴ ۱۶:۳۰
        موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۶۱۵ | نظرات : ۴

        " گلها همه آفتابگردانند "
         
        به یاد و نام شاعر " آینه های ناگهان "
        خوب به یاد دارم ابتدای ورودی بزرگراه همت از بزرگراه صیاد بودم که گوینده خبر هشت صبح رادیو سراسری خبردرگذشت قیصر امین پور را اعلام کرد ... قیصر در اولین ساعات بامدادی در بیمارستان دی جان به جان آفرین تسلیم کرده  بود ...البته چند وقتی بود که درد کلیه و عوارض تصادف نوروز چند سال پیش مسیر رودسر به رشت امانش را بریده بود .. آن روزها حتی به سختی در جلسات فرهنگستان شرکت می کرد . هفته ایی دوبار دیالیز جانش را آزار می داد . و اگر ناراحتی قلبش را نیز به ان بیافزاییم که دیگر حالی از قیصر باقی نمی ماند . همه دوستان و دوستداران قیصر برای آخرین دیدار با او در خانه شاعران ایران در خیابان دولت گرد هم آمده بودند .. خیلی شلوغ بود .. عکس های قیصر در دست پیر و
        جوان و زن و مرد دیده می شد .. خیلی از شاعران بزرگ ، ادیبان و نویسندگان هم حضور داشتند .  
        یادم میآید دکتر شفیعی کدکنی که استاد راهنمای رساله دکترای قیصر هم بود در گوشه ایی نشسته بود و سخت می گریست . البته بماند که به سبب سیاستهای علمی و فراعلمی مدیران فرهنگی دولت سابق اساتیدی چون شفیعی کدکنی  بازنشسه اجباری اعلام می شوند که  آنروز ادبیات  سخت به حال ما گریست ، ولی در بین این همه ، حضور دوست داران بی نام و نشان قیصر نمودی دیگرگونه داشت . چقدر هم فضای غمگینی در انجمن و اطراف آن حکمفرما بود .. خاتمی عزیز که آن روزها رئیس جمهور نبود و البته ممنوع الخروج . ممنوع التصویر هزار ممنوعه دیگر هم نداشت هم از راه
        رسید ...  مقرر شد بعد از پایان برنامه در انجمن پیکر مطهر قیصر برای لحظاتی در دانشگاه تهران تشییع و سپس در قطعه هنرمندان  بهشت زهرا به خاک سپرده شود .. اما کاروان " گتوند " هنوز در راه بود ... آنجایی که قیصر تولدش و کودکیش را در آن گذرانده بود ..همه منتظر رسیدن کاروان گتوند ماندند ...کاروان رسید و خاتمی مهربان از پدر قیصر دلجویی صمیمانه ایی کرد .. پدر قیصر اگرچه پیر بود و براحتی می توانست زحمات سالهای گذشته عمر را از چروکهای صورتش فهمید اما اراده ایی استوار در چشمانش هویدا بود . پدر قیصر فقط یکبار آن هم بسیار متین و آرام گفت که قیصر متعلق به گتوند است و این حق خاک گتوند است که چون اویی را پرورش داده حال باید در آغوشش بگیرد . دیگر کسی حرفی نزد و با اینکه همسر رودسری قیصر قلبا دوست داشت که همسر شاعرش در تهران به خاک سپرده شود تا هر وقت هوای دیدارش کرد به دینش بشتابد اما او هم به احترام پدر قیصر حرفی نزد . فقط آیه دختر قیصر کمی دلتنگی بیشترش را با بغضی کوتاه  نشان داد . پدر بزرگ دستی به سر آیه کشید و گفت : قیصر در گتوند آسوده می خوابد . اگر تهران بماند بعد از مرگ هم حتی درد کلیه و دیالیز را احساس خواهد کرد . آیه هم دیگر چیزی نگفت و کاروان گتوند این بار با یک مسافر بیشتر به راه افتاد ..مسافری که آرام خوابیده بود و چشمانش از آسمان به زمین نگاه می کرد . آری از صبح سرد و نمور هشتم آباماه 1386 تا به امروز هشت سال می گذرد . به همین اندازه هم جای قیصر امین پور میان بزرگان و ادیبان تاثیرگذار سرزمینمان خالی ست . مردی اردیبهشتی که در اولین روزهای دومین ماه 1338 در بخش گتوند دزفول که تازگیها در تقسیمات کشوری به شهرستان تغییر نام داده است به دنیا امد . یک فرزند جنوب با تمام خصوصیات جنوبی . خونگرم و احساسی و به همان اندازه صاحب اراده پولادین و تصمیمات عجیب .. چیزی نمانده بود که دکترای دامپزشکی اش را از معتبرترین کالج پزشکی ایران بگیرد اما یکباره ادبیات روح و روان بی آلایش قیصر را درنوردید و قیصر را از ادامه تحصیل بازداشت .قیصر شروع به خواندن ادبیات کرد و تا بالاترین سطح آن هم پیش رفت .. سپس به استادی پرداخت . در دانشگاه الزهرا که آن وقتها بانوی قرآن پژوه  ریاست آنرا برعهدا داشت به تدریس پرداخت و همزمان دانشگاه تهران نیز این استاد شاعر را در کلاسهای درسی اش  پذیرایی کرد . قیصر در کنار تدریس با حوزه هنری هم همکاری کرد و هم در هفته نامه سروش مسئولیت صفحه شعر آنرا  بر عهده گرفت . اولین مجموعه شعر قیصر که حاوی رباعیات و دوبیتی های قیصر بود در سال 1363 منتشر شد . بعد آن  " در کوچه آفتاب " در سال 1365 منظومه " ظهر روز دهم " در سال 1369 و دفتر تنفس صبح را به دست انتشار سپرد اما اوج هنر و پختگی قیصر در " آینه های ناگهان " نمایان شد .
         
        ... بعد از آن " آینه های ناگهان 2 " و سپس " گلها همه آفتابگردانند " را نوشت . بعد این نوشته ها بود که  ناشران بد سلیقه خصوصی هم به شدت از اشعار قیصر استقبال کردند و در اولین فرصت انتشارات مروارید گزیده اشعارش را کنار گزیده شعرهای شاملو ، فروغ و نیما به دست چاپ سپرد ..
        قیصر در ادبیات کودک و نوجوان هم فعال بود و هم شعر می نوشت اما به واسطه شعرهای عمومی اش بایستی او را متعلق  به تمام جامعه دانست .. ولی آنچه که بیش از هر چیز دیگری در شعرهایش نهفته است " حسرتی " ست که با اندکی دقت و  هوشیاری می توان کشف کرد ... چرایی حضور این حسرت و اینکه از کجا آمده پرسشهای سختی خواهد بود که حضور قیصر را می طلبد که ما از آن بی بهره اییم ... آیا زندگی در دهه 60 و جنگ و آتش و دود که دزفول همیشه درگیر آن بوده است یا رازهای خصوصی یا هر چیز دیگری بانی این حسرت بوده است یا نه بر ما پوشیده است  ..ولی آنچه که بیش از
        همه مشهود است و همه اهل نظر بر آن اتفاق دارند این است که شاعری مثل قیصر صدای مردم زمانه اش را بخوبی شنیده و درک کرده است ...
        در برخی شعرهایش شنیدن این صدا را به تصویر می کشد ... / حرف های ما هنوز ناتمام / تا نگاه می کنی وقت رفتن است / باز هم همان حکایت همیشگی / پیش از آنکه باخبر شوی / لحظه عزیمت تو ناگزیر می شود / آری ای دریغ و حسرت همیشگی / ناگهان چقدر زود دیر می شود .
        و در جایی صدای مردم اطرافش را گونه ایی دیگر بروی کاغذ سفید نقاشی می کند
        «دردهای من نگفتنی/دردهای من نهفتنی است/دردهای من/گرچه مثل دردهای مردم زمانه نیست/درد مردم زمانه است/مردمی که چین پوستینشان/مردمی که رنگ روی آستینشان/ مردمی که نام هایشان/جلد کهنه شناسنامه هایشان/درد می کند /من ولی/تمام استخوان بودنم/لحظه های ساده سرودنم/درد می کند.
        اینگونه شعر گفتن و اینگونه بر دل نشستن حکایت از عمق آشنایی شاعر با زندگی مردم خویش است . شاعرانی با چنین سبک و سیاقی چاره ندارند که همیشه به یاد سفر و رفتن باشند .. نقل است که فروغ فرخزاد در جایی در عین پیشگویی مردنش برای مادرش می نویسد : به مادرم گفتم دیگر تمام شد / گفتم همیشه بیش از آنکه فکر کنی اتفاق می افتد . قیصر هم گویی در این شعر بیماری و رفتنش را اینگونه به صفحه می آورد که : / دلم خوش است به گل های باغ قالی ها / که چشم باران دارم و خشکسالی ها / به باد حادثه بالم اگر شکست ، چه باک / خوشا پریدن با این شکسته بالی ها / چه غربتی ست عزیزان من کجا رفتند / تمام دور و برم پر ز جای خالی ها ... و یا در شعر زبیای «سفر ایستگاه»
        قطار می رود /  تو می روی /  تمام ایستگاه می رود / و من چقدر ساده ام  / که سال های سال در انتظار تو / کنار این قطار رفته ایستاده ام / و همچنان به نرده های ایستگاه رفته تکیه داده ام!
        اما قیصر شاعر است باید تمام وجودش را در جایی با شعری به عشق گره زند ... شاعر  دست به کار می شود با عجله خاصی انگار وقت رفتنش بسیار نزدیک شده است .. دستور زبان عشق گویی می خواهد به یک شکلی تمام دردها و حسرت های قیصر را به عشق گره بزند . شاید قیصر با این کار می خواهد بگوید که گام برداشتن در این راه اگرچه آلام و افسوس های فروانی دارد اما به عشق ختم می شود و بعد این درماندگیها دریافتن طعم عشق معنای دیگری خواهد داشت . شاید بر همین دستور باشد که در جایی عشق را خواهر و درد را برادرش می نامد و یا در جای دیگری چنین می فرماید :
        دست عشق از دامن دل دور باد!/ می توان آیا به دل دستور داد؟/ می توان آیا به دریا حکم کرد / که دلت را یادی از ساحل مباد؟ / موج را آیا توان فرمود، ایست! / باد را فرمود، باید ایستاد؟ / آنکه دستور زبان عشق را / بی گزاره در نهاد ما نهاد / خوب می دانست /  تیغ تیز رادر کف مستی نمی بایست داد ...
        قیصر شعر آیینی هم سروده و البته گاهی هم انتقاد کرده ... برای مثال در شعر :  راستی آیا کودکان کربلا، تکلیف شان تنها دائماً تکرار مشق آب! آب! مشق بابا آب بود؟ قصد دارد توجهات را به سمت اصل موضوع عاشورا رهنمون سازد .
         
        و نکته واپسین اینکه علی رغم تمام احترامی که به شاعر تهران سپانلوی بزرگ دارم که قیصر را شاعر حکومتی می خواند اما من و خیلی های دیگر او را شاعری حکومتی نمی دانیم .. قیصر هر چه که می نوشت و می گفت از روی اعتقادش بود و لاغیر ... قیصر از ان هیچ دسته و گروهی نیست و نخواهد بود جز این خاک گلگون که خدا کند هیچ وقت
        بدون قیصر نماند .             
        این شاعر بزرگ که نام کوچکش با حرف آخر عشق آغاز می‌شود در سن 48 سالگی دیده از جهان فرو بست . این سن   برای اویی که می توانست خدمات ارزنده ایی به ادبیات این کشور داشته باشد بسیار کم و ناکافی ست .          
                                                                                                                                  

        ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
        این پست با شماره ۶۲۷۱ در تاریخ دوشنبه ۱۱ آبان ۱۳۹۴ ۱۶:۳۰ در سایت شعر ناب ثبت گردید

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        2