مرگ شاعر بومی سرای استان بوشهر، شاعران و علاقمندان به وی را در غم فرو برد.
استاد ایرج شمسی زاده متولد اول مرداد ۱۳۲۱ گناوه بود که پس از چند سال مبارزه با بیماری سرطان در آستانه نوروز ۹۴ درگذشت.
شمسی زاده شاعر محلی سرای بود که بواسطه شعرهایی با مضامین سیاسی و اجتماعی و گاه در قالب طنز صاحب سبکی بود که سال هاست که عنوان طلایه داری شعر محلی جنوب را برای خود نگه داشته و بی شک این عنوان تا همیشه برای وی نگه داشته خواهد شد.
نسیم جنوب
استاد فرج الله کمالی شاعر دوست داشتنی دشتستانی و یار غار استاد
شمسی زاده در تازه ترین سروده خود خطاب به استاد ، این شعر را گفته
و به ایشان تقدیم کرده اند :
دیگر به جز تو در بدنم تار و پود نیست
جز نام من ، زمن اثری در وجود نیست
آن هم فرج مگو همه ایرج شده ست و بس
یعنی به جان تو ، خبری زآنچه بود نیست
و متقابلن استاد شمسی زاده هم در جواب دوست قدیمی خود سروده اند:
یارا ! ستاره ، در دل هفت آسمان ،توئی
تنها نه جان بنده ، که جان جهان ، توئی
ذرات "ایــرجـــو" ، اثری از وجود توست
در زندگـی ، اگر فرجــی هست آن توئی
ویک رباعی از استاد شمسی زاده
خیـزیـم دلا رو به دیاری بکنیم
از خانه ی اشباح فراری بکنیم
جان بر سر جانبازی یاری بکنیم
ای عشق بیا دوباره کاری بکنیم
مرگ شاعر بومی سرای استان بوشهر در هنگامه نوروز سال 1394 خبری تلخ برای اهل فرهنگ و هنر بوشهر بود. استاد ایرج شمسی زاده که با شعرهای خود توانسته بود فرهنگ مناطق استان را بیان و زنده نگهدارد، نوروز رخت سفر بست و به دیار باقی شتافت. تصاویری از این شاعر مردمی می بینید.
شعری از ایرج شمسیزاده:
«عید بیو»
نوروز اییای اُمرُو، صبا، آخر زمسّونه بیو
بندشک دورِگَندمَل می بلبل ایخونه بیو
گُل وَر کشیده تا کمر، زَنگُل در اُومَه سر و سر
سر کاکُلل بسّه کَپر، تاج بیابونه بیو
غاچ برنجوکی خَشه، وقتی که چاله پُر تَشه
دیَه دلم وَش نیکشه، از بس فراوونه بیو
هم بال زردِ گازرین، هم کِرم نوروزی ببین
قافله کُشک مثلنگین، ری اسب شیطونه بیو
سر پیر، گُل چاس ایپزه، هم گز گزو پاشَ ایگزه
هم کار گل روغن دزه، چربیش که نیمونه بیو
محشر گرفته دور اُو، پر تا پر وابیده گُروُ
هر باندی گیر شنو، من اُوه بارونه بیو
سه تشک سرپر شودرل، می خال سر لوُ دهترل
قلا حونی کموترل، اُمروُز مهمونه بیو
دهتر من رهَ بسه صف، ایرن شوُهَ سییهعلف
ری صورتل مثل صدف مُرواری غلتونه بیو
سینهی سفید مرمری، برزَ میونروسری
مهَ سر زده جلدی وری، شوُ نور بارونه بیو
گُه سی مِلوُ: گل گودری، بی جیکه کن برابری
چاری شدَمبوُ نیتری، یُو مهلی اعیونهبیو
کُردک شَ کِرد چیپون ورش، چمته شَ بس پر کمرش
نی شَ نها او تی ترش، ناشتاش پرُه نونه بیو
ای پرپروک یارمهَبجو، هُمار منگوششبگو
عید بیوُ تی ایرجو، سیت عیدی ایسُونه بیو
بندشک: گنجشک
گازرین، قافله کُشک و اسب شیطون: هرسه از حشرات بسیار زیبا هستند که در ایام سرسبزی طبیعت در جنوب به وفور یافت میشوند.
بانده: پرنده
سه تشک: سار
شودرل: شبدرها
شوُهَ: علفزارهای اطراف شهر یا روستا
بر زَ: درخشید
گهُ: گفت
شدَمبو: نوعی گل خوشبو در جنوب
مهلی: خیلی، بسیار
کُردک: تنپوشی که از نمد درست میکنند
چمته :بقچه
پرپروک: پروانه
هُمار: به آرامی، یواشکی