خداوند حکیم
به خصلتی بیافر ید هر مخلوق را
به قصد توان زیستن و تکثیر در پهنۀ آفر ینش
دسته ای به پای فرار ، دسته ای به پر پرواز ، دسته ای به توان شکار
و دسته های دیگر
نتیجه آن شد که بخشید سلاحی برای بقا ، هر آفریده را
و چو بیافرید نوع بشر را
نبخشید نه به او پای فرار،نه پر پرواز ، نه چنگ و دندان شکار
به حکمت تجهیز کرد به سلاحی عظیم او را
تنها نه به منظور بقا
از تجهیز جسم به عقل و اتصال عقل به جسم
بود هدفی والا تر مقصود را
به لطافت به موازات عقل د ر سر
عشق را در دل کاشت و اتصالش داد به روح
و در میا ن هر دو قرار داد به واسطه
دیده را به دیده بانی و ز با ن را به سخن رانی
بود سنگین باری عظیم این دو امانت
بر پیکر ظریف و زیبای بشر
تفکررا مأمور عقل و عشق را مأ مو ر دل نهاد
به همراهی
به کاوش د ر آفر ینش
و به جسم و روح آموزش و پرورش
و سپس به شناخت خویشتن و در نهایت به شناخت خالق خویشتن
و رسیدن به هدف نهایی از خلقت
که همان است پرستش و قرب الهی
از همان قدم نخست به اعتدال رفتار نشد میان دل و عقل
عده ای به جای بندگی حق
گم کردند ره و پیوستند به نا حق
و خالق که د ر گذشته و حال و آینده احاطه دارد به ز ما ن
و قبل از خلقت هر موجود د ر نظر دارد تمام جوانبش را
به رهنمایی او ، از خود او ، به زبان او ،صحبت کرد با بشر
و نشان داد راه از چاه و تمام کرد حجت را
باز عده ای عقل را مردود کردند و عشق را مصلوب
و به لذت جسم و غرا یز حیوانی و به فریب ابلیس
سر به ار تداد نها دند و تن به عذاب
ای انسان عصر حا ضر
به عبرت تاریخ و سند کتاب الهی
پیدا کن خالق را به عقل و پرستش کن به دل
و چو عقل و دل به واسطۀ تفکر و عشق به هم آمیز ند
می شود تمام وجودت به نور الهی روشن
و حصول این آمیزش رستگاریست که می شود حاصل