سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

يکشنبه 2 دی 1403
    22 جمادى الثانية 1446
      Sunday 22 Dec 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        يکشنبه ۲ دی

        پست های وبلاگ

        شعرناب
        مجال سخنی که پیش آمد..…
        ارسال شده توسط

        یاسر رییسوند(پاییز)

        در تاریخ : چهارشنبه ۱ بهمن ۱۳۹۳ ۰۲:۴۳
        موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۶۵۰ | نظرات : ۰

        امشب مجال سخنی پیش آمد که هرآنچه بر این دل بی تقصیر پیش آمده را بنگارم. 
        نوشتن کلام دل بقدری برایم دشوار است که با اینکه لبریز از سخن و گلایه ام ، باز دستم در پیش راندن قلم بر روی کاغذ همچون ذهنم کُند شده است؛ولی میدانم که باید بنویسم… 
        هر کلمه ای که بر روی این لوح سفید نقش می بندد ، آنقدر خستگی و فراق را با خود حمل میکند که هیچ الف ی را در بین آنها قد افراشته نمیبینم . (منظور نگارش با قلم است نه ..)
        حال خود بنگر چه اوضاع غم انگیزی بر این دل که قصورش فقط دوست داشتن است ، سایه انداخته است! 
        چه زیباست وقتی پُر از حرف و سخن های مربوط به درد و فراق هستی ولی واژگان در ذهن گم و کم می شوند! هر از گاهی بعضی هایشان داوطلبانه پیش می آیند و تسلیم انتقال معنا و مفهوم دردی مالایطاق الوصف می شوند. 
        به یقین هراس و گریز این واژگان نمی تواند نشانه ی بدی باشد، بیشتر بیانگر دو موضع ناهمگون است: 
        یکی اینکه آنها از تحمل و نقل غم و درد ، در میمانند و دیگری بزرگی و با ارزش بودن حقیقت و ذات عشق است که هر کلمه یا تعبیری لایق وصف نگار و عشق نمیباشد و از این جهت،ذهن در واقعه ی نگاشتن کلام دل تهی می شود و بار دل بیشتر! 
        بگذریم… 
        به عیان شبها محصول غروب خورشید اند و تاریکی آسمان دل عاشق بر گرفته از غروب عشق .
        گرچه میتوان در تاریکی چلچراغی پر نور و با شکوه روشن نمود ولی روشنایی پر شور و شرر آسمان روشن روز کجا و این کور سوی ِ در خود مانده کجا! 
        تفاوت عظیم و شگرفی میان سردی و تاریکی ه تقدیر یا تدبیر با تاریکی اعماق سیاهچاله ها و زمستان یخ زده وجود دارد! که برای هر کس بر اساس پنداشته های خود معنا و تعبیر میشود. شاید در آن حال نزار ّوجد یا شعفی وجود داشته باشد و عظمت تحمل سختی در پیِ یار که با عبث قابل جمع نیست… 
        آه…. 
        دیگر چیزی نماند که درخور نوشتن باشد جز این سخن: 
        هرچه گفتم و نوشتم جز شرمنده گی در برابر دل ثمری در بر نداشت چون نتوانستم کلمات و تعبیراتی شایسته جهت بیان غم و اندوه به بند کشم تا که شاید دل را خوش آید… 
        و این رباعی که در پایان نگاشته شد.. 
         
        گردون نمایید خیره گی, در وصف این درمانده گی
        ما را چه سود زین قصه ها ,سر در گِرو ، در بنده گی
        اندر طلب عمری به سر شد چون عبث ،زنهار ز غم
        زین عبرت ات حکمت بجوی ,شایان تو را بالنده گی
        یاسر​

        ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
        این پست با شماره ۴۹۸۳ در تاریخ چهارشنبه ۱ بهمن ۱۳۹۳ ۰۲:۴۳ در سایت شعر ناب ثبت گردید

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        3