سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

جمعه 10 فروردين 1403
  • همه پرسي تغيير نظام شاهنشاهي به نظام جمهوري اسلامي ايران، 1358 هـ‌.ش
20 رمضان 1445
  • شب قدر
Friday 29 Mar 2024
    به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

    جمعه ۱۰ فروردين

    پست های وبلاگ

    شعرناب
    حزن عاشق از چیست؟
    ارسال شده توسط

    داود عزتی راد

    در تاریخ : شنبه ۳ آبان ۱۳۹۳ ۰۳:۲۴
    موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۷۲۸ | نظرات : ۴

    سه بلبل ؛ یکی محزون و دگران آوازخان.
    یک از دو دگری را گفت :این چرا محزون است؟
    گفت چه دانم : لابد عاشق است .
    - پس چرا غمگین است؟ عشق مگر غم دارد؟
    گفت : چه دانم، شاید بدان است که به وصال معشوق نرسیده.
    - نچ ، عاشق را عشق معشوق بس است ، عاشق خود عشق ، جزء ز کل معشوق است .
    گفت : چه دانم ، شاید بدان است که فراق معشوق بر عشق وی سایه افکنده و از این روی ردای حزن بر سر گرفته .
    - نچ ؛ عشق معشوق مهر دل است و فراق این دو ممکن نباشد .
    گفت : چه دانم ، شاید بدان است که کوردلان سنگ در دل ، قوّه و توان درک عشق وی را ندارند .
    - نچ ؛ آخر عاشق را درک کوردلان سنگ در دل چه کار آید . مگر نه آنکه عاشق جز سیرت و صورت معشوق کس نبیند و جز نام وی نام نشود؟
    گفت : چه دانم ، شاید عاشق در راه رسیدن به معشوق مبتلا به دشواری است و این باشد علت غم و اندوهش .
    - نچ ؛ این نیز ممکن نباشد ، چرا که هر چه ابتلا به سختی ها فزون تر و موانع رفیعتر ، شکر وصال شیرین تر .
    گفت : آه ، چه دانم ، دگر باز ماندم از دریافتن ، لختی تو بیندیش و بازگو دلیل این حزن و اندوه را . آخر این چیست ؟ این کیست ؟ که چراغ افکنده بر سیرت و صورت وی .
    آن دگر گفت : صبر کن ، اندکی صبر کن که یافتم، یافتم ، قسم به آنکه دلم در نبودش مشکین چادری بر سر افکنده یافتم . ترس است آفریدگار این حزائن .
    گفت : آخر ترس از چه ؟ مگر چه دارد این معشوق که هر چه دارد زیبائیست .
    - ترس عاشق که از معشوق نیست  ، ترس وی از خویشتن است ، ترس از آن است که توان حصول خواسته های معشوق را نداشته باشد . ترس از آن است که معشوق را دل آزرده و رنجور کند ، ترس از بی پناهی از پناه دل معشوق است .
    گفت : آری راست می گویی ، دلی که بی پناه از پناه دل معشوق است ، کمین کنندگانش زیاد و هلاک کنندگانش فزون تر .
    - نچ ؛ باز دلم رضا نمی دهد ، آخر این عشق زمین ، چنین بها ندارد .
    گفت : راست گفتی ؛ عشق زمین بها چنین ندارد ، لیکن اگر نتوان تاوان عشق زمین داد ، تاوان عشق آسمان چگونه توان داد ؟
    - پس سخن چنین آید که چون عاشق در گذر از فرش به عرش است  ، چنین محزون است .
    گفت : آری ؛ در نظر چنین آید و در سخن چنان ، امّا بازهم ا... اعلم .

    ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
    این پست با شماره ۴۶۰۰ در تاریخ شنبه ۳ آبان ۱۳۹۳ ۰۳:۲۴ در سایت شعر ناب ثبت گردید

    نقدها و نظرات
    تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



    ارسال پیام خصوصی

    نقد و آموزش

    نظرات

    مشاعره

    کاربران اشتراک دار

    محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
    کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
    استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
    0