سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

پنجشنبه 1 آذر 1403
    20 جمادى الأولى 1446
      Thursday 21 Nov 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        پنجشنبه ۱ آذر

        پست های وبلاگ

        شعرناب
        شانزده سال پیش
        ارسال شده توسط

        بهنام مرادی ( بهی )

        در تاریخ : دوشنبه ۳۰ تير ۱۳۹۳ ۲۰:۰۱
        موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۹۳۳ | نظرات : ۴

        دوستی ماجرای جالبی تعریف می کرد که فکر می کنم می شود از آن درسها آموخت
        موضوع از این قرار بوده که فردی در شانزده سال پیش به منظور زیارت آقا امام رضا همراه با همسر و فرزندانش از تهران راهی مشهد می شوند و در بین راه متاسفانه جوانی روستایی را زیر می گیرد و از ترس اینکه مبادا اقوام جوان از راه برسند و او را به باد کتک بگیرند به راه خود ادامه می دهد و جوان بیچاره
        را به حال خود رها می نماید . حدود شانزده سال از این رویداد می گذرد و همین شخص با همان خودرو و همسر و فرزندانش دوباره جهت زیارت راهی مشهد می شوند که در نیمه های شب خودرویش خراب می گردد و دیگر ادامه را برایش میسر نمی باشد و کاری هم از دستش بر نمی آید تا اینکه پیرمردی از راه می رسد و از حال آنها جویا می شود بعد از تلاش زیاد موفق به راه اندازی ماشین نمی شوند و پیرمرد آنها را به خانه روستاییش میبرد و از آنها پذیرایی می کند . صبح زود هم پسر بزرگش را برای خرید لوازم یدکی و تعمیر خودرو به همراه او به شهر می فرستد بعد از ساعتی وقتی آنها به روستا باز میگردند از دور جمعیتی را مشاهده می کنند که در اطراف خانه مرد روستایی جمع شده اند وقتی جویای موضوع می گردند مرد روستایی جلو آمده و به دلداری صاحب خودرو می پردازد که خداوند روزی امانتی را به ما هدیه داد و روزی هم او را میبرد متاسفانه پسرت در حین بازی از پشت بام به زمین پرتاب شده و فوت کرده و  سپس از اتفاقی که برای فرزند شانزده ساله خودش در شانزده سال پیش می افتد و راننده نامردی او را زیر می گیرد و فرار را بر قرار ترجیح می دهد صحبت می کند و اینجاست که مرد مسافر به یاد آن صحنه می افتد و از خداوند طلب بخشش می نماید ....
        ------------------------------------------------------------
        خداوندا دست مهربانت را از سرم وا مدار و تنهایم مگذار .

        ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
        این پست با شماره ۴۱۷۲ در تاریخ دوشنبه ۳۰ تير ۱۳۹۳ ۲۰:۰۱ در سایت شعر ناب ثبت گردید

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        1