سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

يکشنبه 27 آبان 1403
    16 جمادى الأولى 1446
      Sunday 17 Nov 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        يکشنبه ۲۷ آبان

        پست های وبلاگ

        شعرناب
        آوای لذت
        ارسال شده توسط

        حمیدرضاابراهیم زاده

        در تاریخ : چهارشنبه ۱۸ تير ۱۳۹۳ ۲۱:۲۷
        موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۶۴۰ | نظرات : ۱۱

        می گویند موسیقی آرام بخش اذهان آشفته است.
        لذتی حاصل از درد و هیجان و هجران طبیعت.
        همیشه در بذر لذت دردهایی نهفته است. و نیز در بذر هر دردی لذتی نهفته تر.
        آشفته‌تر می‌شود آنکه بداند با درد دیگری لذتی عایدش می‌‌شود...
        سمفونی طبیعت. صدای باران. صدای برگ درختان به هنگام نسیم.
        صدای آبشاران و قطرات آب... آوای چکاوک. غوغای عندلیبان و...
        همه‌ی عناصر موسیقایی طبیعت فقط یک نکته را به انسان هدیه می‌کند لذت حاصل از آرامش...
        نکته اینجاست:
        برگ در مقابل باد برای جدانشدن از مادرش مقاومت می‌کند.
        خزان برگ را به زیر پای مادر قربانی می‌کند. و  ما با لذت از روی قربانیان رد می‌شویم.
        باران از پرواز در آغوش ابر جدا افتاده است. و به سفلای خاک مدفون می‌شود.
        و آب از چشمه و کوهساران وادار به هجرتی بازگشت ناپذیر می‌شود.
        و زلالیتش بر ضمختی سنگلاخان عرضه می‌شود.
        و یا کویر او را می‌بلعد. و یا رودها خاک آلودش می‌کنند و یا به گورستانی به نام دریا می‌پیوندانند...
        و عسل که به لذیذترین و شیرین‌ترین عنصر حیات زبان زد است محصول ماهها تلاش هزاران زنبور کارگر است
        بیچاره ها نمی‌دانند:
        آن زمان خانه گر پرشهد شود روز جلای وطن زنبور است...
        بی‌خانمان‌شان می‌کنند. تا حاصل دسترنج شان را به نوش بکشند.
        سحرگاهان که بلبل بر درختی لانه می‌کند و بر آستان غنچه‌ی گل و سر در گریبان ناله می‌کند.
        گل آسوده خیال بر منبرش سودای عاشقش را می‌نگرد و از این دلباختگی لذت می‌برد.
        همان دم تغزل بلبل چشمها را از خواب می‌گیرد. و به شهادت می‌خواند و گواه می‌گیرد:
        مردم چشمم به خون آغشته شد در کجا این ظلم بر انسان کنند؟!!!
        او سوزناک و حزین می‌سراید ولی ما بی خبر از هر جا از صدای سوز او لذت می‌بریم...
        دردهای انسان گاه چنین ناگفتنی و ناشنیدنی است.
        گاه باید ناگفتنی‌ها تا لحظات آخر عمر با ما به گور برود.
        بسیاری از ناملایمات و دردها با هیچ سمفونی‌ئی آرام نمی‌گیرد.
        جز سمفونی مرگ. جز لقای پروردگار. جز آرامش محض در جوار دلدار...
         
        حتی وقتی پناهنده‌ی نجوای طبیعت می‌شویم؛
        این رویت جمال است که انسان را تا ابتدای فهم  کمال می‌برد...
         
        دلم نمی‌آید باسوز نوای نی لذت برم. بلکه سِرشک از دیده گانم جاری می‌شود.
         

                     
         
        خرداد گذشته بلبلی که در حیاط باغ ما آشیانه داشت از کله‌ی سحر سروش آغاز کرد تا حدی که تاب از کف دادم.
        اندیشیدم آیا این چهچه‌  مستانه است یا سوز دل یک عشق باخته؟
        با پهنای روز او ناامید از لانه‌اش هجرت کرد تا شاید ناله‌اش را با همدلی همرازتر در میان بگذارد.
        او هرگز برنگشت.
        نمی‌دانم طعمه‌ی بازی شد که درآنسوی باغ منتظرش بود یا اینکه به معشوق رسید...
         
        سحر بلبل حکایت با صبا کرد                   که عشق روی گل با ما چه‌ها کرد
        از آن رنگ رخم خون در دل افتاد              و از آن گلشن به خارم مبتلا کرد
        غلام همت آن نازنینم                           که کار خیر بی روی و ریا کرد
        من از بیگانگان دیگر ننالم                   که با من هر چه کرد آن آشنا کرد
        گر از سلطان طمع کردم خطا بود             ور از دلبر وفا جستم جفا کرد
        خوشش باد آن نسیم صبحگاهی               که درد شب نشینان را دوا کرد
        نقاب گل کشید و زلف سنبل                    گره بند قبای غنچه وا کرد
        به هر سو بلبل عاشق در افغان                تنعم از میان باد صبا کرد
        بشارت بر به کوی می فروشان             که حافظ توبه از زهد ریا کرد
         
        من از آه بلبل و صدای قطره و... می ترسم.
        این آواها همه نوحه هستند برای ناله و همدردی. به درد دیگران خندیدن و لذت بردن جفاکاری است.
         
                                 حمیدرضاابراهیم زاده   23/10/1392
         
         
         
         

        ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
        این پست با شماره ۴۱۲۶ در تاریخ چهارشنبه ۱۸ تير ۱۳۹۳ ۲۱:۲۷ در سایت شعر ناب ثبت گردید

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        2