سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

پنجشنبه 1 آذر 1403
    20 جمادى الأولى 1446
      Thursday 21 Nov 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        پنجشنبه ۱ آذر

        پست های وبلاگ

        شعرناب
        بآید معآف شود طفلک. .
        ارسال شده توسط

        طاها محبی (حزین)

        در تاریخ : دوشنبه ۱۸ فروردين ۱۳۹۳ ۱۹:۰۴
        موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۱۲۶۵ | نظرات : ۳۰

        بیرون کشیده ام این دل رآ از سینه
        تحمل ندآرد بیش از پمپآژ خون وظیفه ای بر عهده اش بآشد
        بآید معآف شود طفلک. . .
         


        من-به-قربانت

        نگرآن شب هآی بی خوآبی و بد خوآبی ام نبآش
        تسکین دهنده هآی شیمیآیی جآی دلگرمی هآیت رآ برآیم خوب پر می کنند..خوب.
        هر روز که بیدآر می شوم یآ یکی از برگ های گلدآن روی خاک افتآده،
        یآ یکی از مآهی هآ روی سنگ هآی کف تنگ،

        +خدآیا چقدر صبوری، من طآقتم طآق شده
        پس کی من رآ هم نقش زمین می کنی؟!!
         


        داستان زندگییم را همچون کتابی بدان درقالب رمانی تلخ..
        وشاید هم برای نگاه تو ..یک طنز وسرگرم کننده
        .... نمیدانم
        میبینی.. صفحه سالهای کودکیم سفید است..
        وتو نیز مثل من به سرعت میگذری پاک پاکست....
        پس ورق بزن ..تا روزهای لذت بخش جوانیم را با لبخند خوب بنگری
        بخوان از این مرد رویایی ..ازاین طرد شده روزگارش ..
        از این بی مهری های نزدیکانش...از این تنهایی های نا تمامش...
        ازاین سایه های شوم دنباله دارش... ازاین ترسهای بی وقفه اش ..
        از این دلتنگی های شبانه اش....
        واز این عاشقی که دلش را قربانی نگاهی میکند تا... شاید
        اهسته بخوان فریادهای سکوتم را........
        بخوان ولذت ببر..ازصفحه های روزگار جوانی که فقط.. چهره اش جوان بود
        از جوانی که خود رادر این شهر گم کرده است
        و سالهاست دنبال فانوسی میگردد برای روشنایی روزهای تاریکش.
        اری شخصیت اول و اخر این داستان خود منم .....طاها
        راستی یادتان باشد داستان این کتاب نه جلدی برای ادامه دارد ونه تکرار..

        اما کلمه ای زیبا با حروف بزرگ در صفحه اخرش به تمام این داستان معنا میدهد.


        پـــــــایـــــــان
         
         
         
         
         

        ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
        این پست با شماره ۳۶۵۹ در تاریخ دوشنبه ۱۸ فروردين ۱۳۹۳ ۱۹:۰۴ در سایت شعر ناب ثبت گردید

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        1