سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

پنجشنبه 1 آذر 1403
    20 جمادى الأولى 1446
      Thursday 21 Nov 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        پنجشنبه ۱ آذر

        پست های وبلاگ

        شعرناب
        حرفهاي تنهايي .//موج و ساحل
        ارسال شده توسط

        امير حسين اميريان .د

        در تاریخ : يکشنبه ۱۱ اسفند ۱۳۹۲ ۲۳:۵۰
        موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۱۳۴۵ | نظرات : ۱۵

        از پله ها بالا می روم و وقتی به پشت بام می رسم ، خنکی و لطافت هوا را احساس می کنم . نسیم آرام آرام پوستم را خنک می کند و شانه های عریانم که زیر پوش رکابی آنها را جدول بندی کرده است این خنکی را بیشتر می پسندد . حس غریبی دارم . وقتی شبها به پشت بام می آیم و ستاره ها را که گاهی از مرز ابرهای تیره خودی نشان می دهند ، میبینم هوس می کنم . نمی دانم چه چیزی را ولی می دانم که چیزی را می خواهم . ابرها را که بهم نزدیک می شوند به نظاره می نشینم و منتظر هماغوشی آنها می مانم ، هماغوشی ابرها بوی باران می دهد . همیشه آرزو داشته ام ، باران ببارد و من جادة نامعلومی را که پوشیده از درخت است تا انتها طی کنم . امشب هم باران خواهد بارید و من اینرا احساس می کنم . اینجا شهر غریبی است ، دلگیر است . شبها حکایت دیگری دارد ، با شهر خودم فرق می کند . وقتی ناقوس زمان ضربه دوازدهم را می زند شهر خاموش و همه چیز ساکت می شود . چراغ کوچه ها هم ، سعی می کنند خسیسانه فقط اطراف خود را نور پاشی کنند . اینجا کسی برای دیدن باران و لذت از نسیم شبانه بیرون نمی آید . همین چیزهاست که دل آدم می گیرد . شنیده ام ارواح شبهای بارانی پرسه نمی زنند شاید من هم یک روح هستم و خودم بی خبرم . روحی که نا هنجارانه عصیان کرده و نمی تواند تابوت چند مترمربعی خود را تحمل کند و یا راه را گم کرده ، سرگردان به پشت بام آمده باشد . نمیدانم ، ولی می دانم که نمی خواهم بخوابم ، پس به خود ، هی می زنم تو بوی باران را حس می کنی ، نسیم در گوش ات نجوا می کند پس چشمهایت را باز نگه دار ، بگذار برخورد قطرات آب را بر شانه هایت حس کنی و می مانم تا باران را بر کف دستهایم ببینم . امشب از جیرجیرک دیوار همسایه هم خبری نیست . هر شب که می آیم از سوراخ دیوار ، انگار خوش آمد می گوید و تا صبح سمفونی خود را تنها با یک ساز اجرا می کند . من مدتهاست که دیوار همسایه را به خاطر او نشسته ام . شاید کسی را فریاد می کند و او هم در این دیار به دنبال جیرجیرکی زنده می گردد . راستش او را همیشه ستوده ام . من نشنیده ام که جیرجیرکی پاسخ او را بدهد ولی او هر شب می خواند و می خواند . نت های او برایم تکراری است . حتی زیر و بم آواز او را حفظ کرده ام . مدتهاست که بهم عادت کرده ایم و تا کاملا به دیوار نزدیک نشوم ، آوازش را قطع نمی کند و امشب نگران او هستم . نکند مرده باشد ؟ یادم نمی آید از کسی یا چیزی بدم آمده باشد حتی از جیرجیرکها . برای همین امشب منتظرش می مانم . کسی چه می داند شاید اگر من هم یک شب دیر به پشت بام بیایم او هم نگران شود ... گاهی فکر میکنم ، می شود در تنهائی کسی را فریاد زد ؟ اگر من جای او بودم ، دیواری را انتخاب می کردم که وقتی فریاد می زنم ، حداقل پژواک صدایم با دیواری دیگر ، اگر چه غیر واقعی ، مرا از تنهائی در آورد . هرچند من دوست ندارم منتظر بازگشت صدای خودم بمانم . شاید او هم با من همفکر است که این دیوار را انتخاب کرده است . صدای او مرا یاد ساحل علی آباد می اندازد . هنوز صدای برخورد موج با ساحل و صدای صدها جیرجیرک را ، روی درختهای افرا ، به خاطر دارم . خودم را آنجا حس می کنم . تراس همسایه را که با نرده های نارنجی زیر نور ماه برق می زند ، صندلی چوبی را که با نسیم بازی می کند می بینم . حتی صدای خاص پایه های خمیده آنرا می شنوم .                          
            دریا را دوست دارم و ساحل را ، سقفهای رنگی ، بوته های بلند خرزهره و نسیم دریا را ، هر وقت یاد آنجا می افتم ، یکجوری ساحلی می شوم و دریا را در چند متری خودم احساس می کنم . امشب هم ، سیمهای فولادی بیرون زده از بتون دیوار ، موهای موج را در بازگشت به دریا شانه می کنند . همسایگان ساحلی می گویند موج عاشق ساحل است . هر شب می آید و به نرمی و عاشقانه تن لطیف خود را به ساحل می ساید و او را به میهمانی دریا می خواند و ساحل مغرورانه ولی دوست داشتنی او را در آغوش میگیرد و رها میکند . موج دور می شود و دوباره باز می گردد .ماهیگیری پیر می گفت ، سالهاست که این قهر و آ شتی شبانه را دیده و غرور ساحل را ستوده است که همراه موج به دریا نمی رود . خیلی ها سعی کرده اند شبانه به دریا بروند ، به موج نزدیک شوند و با دستانی باز موج را در آغوش بگیرند و او را از ساحل دور کنند . اما گیسوان موج آنان را اسیر و پیکر سرد و خاموش آنها را سپیده دم به معشوق ساحلی اش پیشکش کرده است . من بر این باورم که ساحل هم موج را دوست دارد . به دریا نمی رود ولی هرگز هم عقب نشینی نکرده است و همواره با صدائی بلند که تا دور دستها شنیده می شود موج را تشویق می کند که باز گردد . هر چه هست قصه های ساحل نشینان هم مثل ساحل و دریا زیباست .                                                                                    باران نم نم می بارد سردی هوا پوست خیس را می زند . بوی کاه گل را از جائی حس می کنم ، بوی جالبی است ، انگار آدم را به خود می آورد . دوباره شهر است با همان سکوت همیشگی ، باران تندتر شده است و سپیده نزدیک . به سمت پله ها راه می افتم ، صدای کوتاهی از سوراخ دیوار آجری همسایه بلند می شود . پس جیرجیرک زنده است . لبخند می زنم و زیر لب زمزمه می کنم ، بخوان ، به یاد درختان افرای ساحلی که دوستانت سالهاست چسبیده به شاخه های مرطوب آنها می خوانند بخوان ، کسی چه می داند شاید سرنوشت ، فردا جیرجیرکی را همراه باد به این دیار نزدیک کند و منهم دیگر وقتی شبها به مرور خاطراتم مشغول می شوم دل نگران تنهائی تو نخواهم بود . آری بخوان ، شاید فردا شب کسی پاسخ تو را بدهد . از پله ها پایین می آیم و  ریزش باران را از پشت شیشه پنجره به تماشا می ایستم و آرزو می کنم کسی دیگر هم ، در این سپیده دم چکیدن قطرات باران را از روی برگهای ناودانی شکل بوته ها تماشا کند .        قصه گوي شب شيراز .// باسلام به دوستان گرامي ..دومين قصه را تقديم ميكنم . باتشكر از شما كه ميخوانيد .  ندا
         

        ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
        این پست با شماره ۳۴۶۲ در تاریخ يکشنبه ۱۱ اسفند ۱۳۹۲ ۲۳:۵۰ در سایت شعر ناب ثبت گردید

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        نادر امینی (امین)

        لااله الا گو تکمیل کن به نام الله چو چشمت روشنی یابد به ذکر لااله الا الله چو همواره بخوانی آیه ای ازکهف بمانی ایمن از سیصد گزند درکهف بجو غاری که سیصد سال درخواب مانی ز گرداب های گیتی درامان مانی چو برخیزی ز خواب گرانسنگت درغار مرو بی راهوار در کوچه و بازار مراد دل شود حاصل چو بازگردی درون غار ز زیورهای دنیایی گذر کردی شوی درخواب اینبار به مرگ سرمدی خشنود گردی زدست مردم بدکار
        میر حسین سعیدی

        مراد دل شود با سی و نه حاصل ااا به کهف و ما شروع و با ه شد کامل اااا قسمتی از آیه سی ونه سوره کهف برای حاجات توصیه امام صادق ااا ما شا الله لا قوه الا بالله اال
        نادر امینی (امین)

        نسیم عطر قرانی بهارم می کند هردم چو برخوانم یکی آیه زاسرابا دم وبازدم
        میر حسین سعیدی

        ماییم و هشتاد و دو اسرا به متن قرآن ااا چون با وضو بخواندی لمس کنش در جهان ااا آیه هشتاد و دو سوره اسرا بشارت شفا برای مومنان
        نادر امینی (امین)

        نازم به ناز طبیبی که سراسر بی نیاز است چو دست مرهم رسد به سرم هماره درسوز وگذازم

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        2