سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

يکشنبه 2 دی 1403
    22 جمادى الثانية 1446
      Sunday 22 Dec 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        يکشنبه ۲ دی

        پست های وبلاگ

        شعرناب
        حجاب
        ارسال شده توسط

        ارشک امیری توسلی

        در تاریخ : جمعه ۱۸ بهمن ۱۳۹۲ ۰۳:۱۸
        موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۱۳۶۵ | نظرات : ۲۰

        من خداوند هستم .

        پ. ن. :
        ماهها پیش ، در وب نوشت اختصاصی ام ، دوستی - که به عمر ، کوچکتر و به خِرد ، بزرگتر از من است - از من خواست در بارۀ خدایی که شناخته ام ، چیزی بگویم . بدین می اندیشیدم چگونه باور ناگفته و نانوشته ام را بر زبان آورم ؛ از این می اندیشیدم مرا «بی خدا» بشمرد . هر چند ، «خدا ناباوری» را جُرم نمی دانم ،  می هراسم بسیاری بی خدایم بدانند . از این رو ، آن را نخواهم گفت ؛ بیم جان و غم نان دارم .
        دوستان ! دیری است باور دارم «انسان خدایی» (خداوند بودنِ انسان) نه قادر و قهار بودنِ آدمی است و نه نامیرا بودنش ؛ نه جاه و جلال آدمی است و نه بی خطا بودنش . اکنون ، بر آن نیستم به تفاوت میان «انسان خدایی» و «همه خدایی» بپردازم ؛ آنچه برخی از اندیشمندان آنها را در مباحث «خودشناسی» و «وجودشناسی» می آورند ؛ جای اینها در این گفتار کوتاه نیست . بگذارید به این بسنده کنم که این ناچیز می پندارد ، مرز و جدایی - آن گونه که بسیاری تصور می کنند - میان این دو نیست ؛ زیرا که اغلب با هم در می آمیزند .
        همراهانم ! آنچه وی در پاسخ به من گفت ، بی گمان ، برای نگاشتن این سخن کوتاه ، مرا جرأت و جسارت بخشیده است و آنچه هیچ گاه نمی توانستم اینچنین گویا و رسا بگویم ، او به سادگی گفت . آری ؛ من خداوند هستم ؛ خدایی که پرستشگر بتی دیگر و خدایی دیگر است ! 
        این بود کلام آن دوست :
        منصور حلاج چون از دوستی حق لبریز شد ، دشمن خویش گشت ؛ خود را نیست گرداند و آنگاه فریاد زد: «من حق هستم» ؛ این فریاد یعنی «من از میان رفتم و تنها حق ماند و بس» . کار منصور نهایت بندگی است.
        آیـا بـزرگی کردن آن است کـه بگویی « تـو خدایی و مـن بنده » ؟! تو با این سخن ، هستی خـود را ثابت می کنی ؛ شرک و دورویی ، همه ، از این کار برمی خیزد ، نه از کار منصور !

        ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
        این پست با شماره ۳۲۷۴ در تاریخ جمعه ۱۸ بهمن ۱۳۹۲ ۰۳:۱۸ در سایت شعر ناب ثبت گردید

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        4