سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

پنجشنبه 3 خرداد 1403
  • فتح خرمشهر در عمليات بيت المقدس، 1361 هـ ش - روز مقاومت، ايثار و پيروزي
16 ذو القعدة 1445
    Thursday 23 May 2024
      به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

      پنجشنبه ۳ خرداد

      پست های وبلاگ

      شعرناب
      شب به یاد موندنی
      ارسال شده توسط

      فرشید بلنده

      در تاریخ : چهارشنبه ۱۸ دی ۱۳۹۲ ۰۲:۱۱
      موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۶۷۶ | نظرات : ۰

         اینم یه داستان دیگه اس البته واس دوست عزیزم "عبداله ارزانی - معروف به رضا" نوشتم . امیدوارم پایدار و پیروز باشید
      ساعت تقریباً 9 شب بود . با اینکه فقط 2 هفته از شب یلدا میگذشت ؛ ولی چندمین باره که آسمون اهواز شاهد همچین بارندگی بوده . مادربزرگ درحالی که مشغول آماده کردن سالاد برای شام بود ، از پشت پنجره به بیرون نگاه کرد .
      -    بچه ها یکی تون بره درو باز کنه ، دایی رضا تون اومده . اون چترو باخودتون ببرین . بازم بارون اومد و زنگ خونه ما خراب شد .
      -         مامان ، مگه رضا کلید با خودش نبرده ؟
      -    نه مادرجون بازم فراموش کرده . باید کلیداشو به سوئیچ ماشینش حلقه کنم . این روزا سرش گرم کارشه . خدارو شکر توی این چندسال گلیم خودشو خوب از آب بیرون کشیده .
      -    درود به همه اهل خونه ، بزرگ و کوچیک پیر و جوون . جمعتون هم که جمعه . . . به به چه بوی غذایی میاد . انگار می دونستین که من امشب خیلی گشنمه . اینقد که می تونم این کوچولوهای شیطونو بخورم ( بچه ها با خنده و جیغ از دست دایی شون فرار می کردن ) .
      -         داداش با این سر وضع خیس کجا میری ؟ لاقل لباساتو دربیار . نگاش کن انگار موش آب کشیده شده .
      -    راسی یه چیزی رو یادم رفت ، توی حیاط جا گذاشتم . البته می خواسم غافلگیرفتون کنم . با خودم گفتم توی این هوای سرد و بارونی چی می چسبه ؟ حدس بزن مامان !
      -    من که می دونم شلغم خریدی . پس بیارشون تا واسه بعد از شام آمادشون کنم . بچه ها بیاین شام حاضره . شما کوچولوا . . .  دستاتونو شستین . . . ؟ به علی (پسرم) هم بگید اون تلفنو قطع کنه ، بیاد کمک خانومش سفره رو بندازه .
          شام ، با شنیدن آخرین صدای جرینگ و جرینگ قاشق و چنگال ها به پایان رسید . همه مشغول جمع کردن سفره بودن که ناگهان برق قطع شد و چراغها خاموش . همه جا آروم شد . تنها صدای رعد و برق آرامشو بهم می زد . هر کی با عجله به سراغ گوشی موبایل خودش میرفت تا بتونه حداقل محیط اطرافشو روشن کنه . علی آروم آروم به سراغ کمدها رفته و مشغول گشتن میشه . . .
      -         مامان . . . اینجا هنوز شمع پیدا میشه ؟
      -    آره توی کشوی پایینی گذاشتم . . . تو این خونه قدیمی ، چه تابستون باشه چه زمستون مجبوریم همیشه چند تا از این شمع ها دم دست داشته باشیم .
          بابا بزرگ از جاش بلند شده و یکی از شمع ها رو از دست علی میگره ؛ با شعله ی گاز ، که کتری آب جوش  روی اون در حال قُـل قُـل زدنه ، روشن می کنه و به سمت پذیرایی میره .
      -         کوچولوای من می دونید امروز چه روزیه ؟
      -         بابا بزرگ الان که شبه !
      -         وسط حرف آغاجون نپر بچه ( مادربزرگ در حالی که لبشو گاز گرفته )
      -    سی سال پیش ؛ مثه امروز ، خدای مهربون دایی رضاتون رو به ما هدیه داد . یه پسر بانمک . کوچولو و تو دل برو . مثه همه بچه ها . . . دستاشو مشت کرده بود . . . چشماش هنوز بسته بود . . . لباش قرمز و یه خنده خوشگل رو لباش بود . . . نگا به الانش نکنید اینقد گنده شده . ( صدای خنده بچه ها )
      -         مرد . . . بگو ماشاله . . .
      -    ماشاله . . . چشام کف پای همتون . . . من برم یه چایی واس خودم بریزم و بیام . (یکی از دخترا دنبالش تا آشپزخونه میره)
      رضا یکی از شمعدونا رو برداشته و میگه : کی میخواد براش داستان تعریف کنم ؟
      -         نوه های گلم جمع شید دایی رضا می خواد براتون داستان تعریف کنه .
      -    یکی بود یکی نبود . . . البته این یه داستان نیس ، یه خاطرس . . . وقتی که بچه بودم قد شماها ، عاشق جشن تولد و هدیه گرفتن بودم . من همیشه چند هفته پیش از زادروزم ، همش توی خونه می چرخیدم و می گفتم که فلان روز ، تولد منه . یادم میاد یه سال که شیفت مدرسمون نوبت بعدازظهر بود ؛ منو دایی علی تون از دبستان برمی گشتیم ؛ متوجه شدم شهره خانوم ، زن همسایه در خونمون ایستاده و داره با مادربزرگتون حرف میزنه . با خودم گفتم نکنه بخاطر شیطنت و سرصدای دیشب ما اومده و داره شکایت مارو پیش مامانمون می کنه . خلاصه با ترس و لرز جلو رفته و آروم سلام کردیم . خواسیم بریم داخل خونه که مامانم منو صدا زد .
      -         رضا جون کیف تو بذار همینجا پیش من . با خاله شهره برو بازار . دست خاله شهره رو ول نکنی .
            جونم براتون بگه . . . اون یه ساعتی که من واسه خرید رفتم ؛ طولانی ترین ساعت عمرم بود . تازه هرچی خرید سنگین بود ، دست من بدبخت می سپرد . وقتی به در خونه رسیدم مثه همیشه واسه اینکه دستم به زنگ برسه پا بلندی کردم . با بی حوصلگی منتظر موندم تا یکی بیاد درو باز کنه . . . از خستگی زادروزمو فراموش کرده بودم . بعد از چند دقیقه که واسه من یه ساعت طول کشید ، آبجی کوچیکم اومد و در خونه رو باز کرد . مامان از تو پنجره اشاره می کرد : قبل از اومدن دستاتو بشور . هوا دیگه تاریک شده بود ولی چراغای خونه خاموش بودن ولی سو سوی شمع به چشم میخورد . با خودم گفتم بازم برق قطع شده . به محض اینکه وارد پذیرایی شدم ؛ چراغها روشن شدن .
      چراغها روشن شد  . . .
         رضا که زبونش بند اومده بود بالا سرشو نگاه کرد و دید که خانوادش با یه کیک بزرگ ایستادن و دارن به اون لبخند می زنن .
      -         دایی رضا ، بعدش چی شد ؟
      -         بعدش هیچی دیگه ؛ ببینم کدومتون می تونه اول این شمعِ توی شعمدونو خاموش کنه . . .
              بچه ها با خنده شمعو فوت کردن . بارون قطع شده بود و دیگه صدای رعد و برق به گوش نمی رسید . رضا به 29 شمع کوچیکی که روی کیک بود فوت کرد و بعد از اون مشغول بریدن کیک شد . . .
      -         از همتون سپاسگزارم واقعاً که منو شگفت زده کردین . . . امیدوارم همگی به خواسته دلتون برسید .
       
                                                                                               فرشید بلنده
                                                                                             دی ماه 1392
       

      ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
      این پست با شماره ۳۰۴۲ در تاریخ چهارشنبه ۱۸ دی ۱۳۹۲ ۰۲:۱۱ در سایت شعر ناب ثبت گردید

      نقد و آموزش

      نظرات

      مشاعره

      کاربران اشتراک دار

      محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
      کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
      استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
      0