سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

دوشنبه 3 دی 1403
    23 جمادى الثانية 1446
      Monday 23 Dec 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        دوشنبه ۳ دی

        پست های وبلاگ

        شعرناب
        خدایا!کجایی؟
        ارسال شده توسط

        زهرا جباری (فروردین دخت)

        در تاریخ : سه شنبه ۲۳ مهر ۱۳۹۲ ۱۹:۵۳
        موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۷۱۹ | نظرات : ۵

        کوچک بود؛خیلی کوچک...به کوچکی یک کرم.او ابریشم کرمی بود با صدایی سبز و پر از سکوت ..
         
        هیچ کس صدایش را ندید...هیچ کس صدایش را نشنید.اسیری بود در زندانی با تار و پود ابریشم.
         
        نشان دوست را نمی دانست؛ندیده بود...
         
        به دنبال  راهی پر از سپید بود و حدیث دلش دم از آزادی می زد،دم از تنهایی ،از افسوس....
         
        در همین خیال خام بود که شبنم عشق طبیعت  روی پیله اش،به روی زندان ابریشمی اش افتاد؛پس پیله از
         
        عشق نرم شد...او توانست راهی کوچک به اندازه  ی شعاع دل اکنده از غم و غصه اش به بیرون بیابد...
         
        سرش را آرام جلو برد..ناگهان نور پر فروغ خورشید در اشک های پر مهرش شکست..پس از اعماق قلبش
         
        صدایی بر امد:((خدایا!پس تو کجایی؟!!...چرا هر چه می گردم تو را نمی یابم؟!..))
         
        و خدا رنگین کمانش را هدیه ای کرد برای او ..پس او جرئت کرد جلوتر آمدو از زندان غم رها شد،پرواز کرد...تا اوج مهربانی  و بر فراز عشق...اما او خدای را نیافت،چندین روز بدون خدا زندگی کرد..بی ان که بداندخدایش  کجاست؛بی آن که بداند خدایش همان جاست!...
         
        روی چیزی  نشست..به اندازه ی دریایی از غم گریست..
         
        ناگهان صدایی آمد:((کوچک زیبایم!مرا می شنوی؟!من در وجودت هستم...در وجود بی قرارت...و تو هرگز مرا ندیدی...))
         
        آری!او خدای را یافت...
         
        در قلب پیر مردی که بر سر سجاده اش پروانه ای را پیدا کرده بود...
         
         
         
        جباری

        ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
        این پست با شماره ۲۴۰۸ در تاریخ سه شنبه ۲۳ مهر ۱۳۹۲ ۱۹:۵۳ در سایت شعر ناب ثبت گردید

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        2