سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

جمعه 5 ارديبهشت 1404
  • شكست حملة نظامي آمريكا به ايران در طبس، 1359 هـ‌.ش
27 شوال 1446
    Friday 25 Apr 2025

      حمایت از شعرناب

      شعرناب

      با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

      تفاوت بین حرف راست و حرف تقریبا راست مثل تفاوت صاعقه است با کرم شبتاب. مارک تواین

      جمعه ۵ ارديبهشت

      پست های وبلاگ

      شعرناب
      داستان \"سفره عید \"
      ارسال شده توسط

      فرشید بلنده

      در تاریخ : چهارشنبه ۲۷ شهريور ۱۳۹۲ ۰۸:۱۱
      موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۷۲۵ | نظرات : ۱۰


                 آخرین دقایق سال بود . دیگه صدای همهمه توی خیابونای شهر بگوش نمی رسید . در عوض توی خونه بابابزرگ و مامان بزرگ ، هرکی سرش به کاری مشغول بود . یه خانواده پر جنب و جوش توی طبقه پنجم آپارتمان . بچه ها بدنبال هم می دویدن ؛ دخترا و عروس ها مشغول پچ پچ توی آشپزخونه بودن . مامان بزرگ در حالی که چادر گلدارش رو به دور کمر بسته بود ؛ یه ریز توی خونه می چرخید و مشغول چیدن سفره هفت سین به سلیقه خودش بود . بابا بزرگ در حالی که پسرا و دادمادش رو دور خودش جمع کرده بود ، مشغول تعریف کردن خاطراتش بود و هر چند دقیقه یه بار همه با هم می خندیدن .
      -به جای این همه حرف زدن پاشو اون لباساتو عوض کن . الآن تحویل سال میشه دیگه (صدای مامان بزرگ)
      -باشه بابا . . . هنوز نیم ساعت دیگه مونده .
      شاپور در حالی که کنار سفره هفت سین ایستاده بود گفت : مامان بزرگ پس ماهی کو ؟
      بابا بزرگ در حالی که خنده اش رو قطع کرد رو به شاپور گفت : آخ دیدی یادم رفت .
      آقا جون نگران نباش ؛ خودم الان می رم یکی می خرم و سریع بر می گردم .
      -نه قربونت برم . . . اشکالی نداره . . . ماهی که « سین» نداره
      -چی چی رو اشکال نداره . . . پاشو پسرم . . . لباساتو عوض کن تا من سوئیچ ماشین آقاجونو واست بگیرم . . . رانندگی باهاشو که بلدی ؟
      شاپور درحالی که از درب خونه خارج می شد ؛ به سمت آسانسور رفت .
      -لعنت به این شانس ؛ بازم این آسانسور خرابه .
      -آره همیشه خرابه . . . با شرکت خدماتش تماس گرفتم . گفتن بعد از تعطیلات میان . . . پول می گیرن ولی کار نمیکنن . . . (صدای سرایدار درحال نظافت)
      -حالا من باید ۵ طبقه برم و بر گردم (در حالی که با اخم به سمت راه پله می رفت) .
      -راسی به آقاجونت بگو عیدی ماهم یادش نره . . . مواظب پله ها باش . . . تازه اونا رو شستم .

      شاپور ماشین رو از پارکینگ بیرون آورده و به سمت بازار به راه افتاد . خیابونا خلوت بود . چند ساعت پیش تمام مغازه ها باز بودن و مردم در حال خرید ؛ اما حالا به جز چند رفتگر با لباس های نارنجی ؛ دیگه چیزی به چشم نمی خوره . شاپور در حالی که تمام گوشه و کنار خیابون رو زیر نظر داشت ، متوجه شد که به چراغ قرمز رسیده و توقف کرد .
      - هموطنان عزیز تنها ۲۰ دقیقه تا لحظه تحویل سال باقی مانده .
      شاپور درحالی که مشغول خاموش کردن رادیوی ماشین بود صدای کوبیدن به شیشه ماشین رو شنید .
      -آقا دستمال کاغذی نمی خواین ؟ بخدا از این ارزون تر گیرتون نمیاد .
      شاپور با بی اعتنایی به راه خودش ادامه داد بدون این که التماس های دو بچه توجهی کنه . اون نمی خواست یه دقیقه رو از دست بده .
      در حالی که از دو بچه فاصله گرفت ؛ ناگهان یه مغازه توی خیابون اصلی نظرشو به خودش جلب کرد . دیدن آکواریوم توی پیاده رو ، لبخند رو لب شاپور داد . به سمت مغازه رفت . فروشنده زنی میان سال که خودشو سرگرم تماشای تلویزیون کرده بود .
      شاپور ماشین رو پارک کرده و به سمت آکواریوم رفت . ولی فقط یک ماهی رو در حال شنا کردن دید . با عجله وارد مغازه شد .
      -خانم میشه لطف کنید و این ماهی رو بمن بفروشین
      -بله بفرمایید ، قابلتون رو نداره . میشه ۳ هزار تومن . توی تنگ شیشه ای می خوای یا توی کیسه نایلونی ؟
      شاپور دستش رو توی جیبش کرده ولی متوجه شد فقط ۲ هزار تومان همراهش آورده . با دقت همه جیب های خودشو خالی کرد ؛ ولی چیزی پیدا نشد .
      -خانوم ، ببخشید ، من همش این مقدار پولو همراه دارم .
      -نمی شه شرمنده ، پولت کافی نیس ، این آخریشونه . . . از صبح تا حالا ۲۰ تا فروختم .
      -توروخدا خانم ، من این ماهی رو واسه سفره هفت سین بابابزرگم می خوام .
      -من که نگفتم واسه کی می خوایش ! قیمتش همینه ، واسه چی اینقد چک و چونه می زنی بچه ؟ من که اینو از رودخونه نگرفتم .
      توی همین لحظه ، صدای آژیر از بیرون ، به گوش رسید . به سمت ماشین رفت و دید از شانس بد ، مأمور کلانتری از ماشین گشت پیاده شده و به سمت ماشین شاپور در حال حرکته .
      -آقا پسر ماشین شماست ؟
      -بله سرکار ( شاپور در حالی که با کمی ترس توی صورت مأمور خیره شده بود ) .
      -اولاً سرکار نه و جناب سروان ، ثانیاً رانندش کجاس ؟ اینجا محل پارک ممنوعه .
      شاپور یدفعه رنگش سفید شد و زبونش بند اومد . مأمور که متوجه شده بود به سمت ماشین گشت رفته ؛ به سربازی که تازه از ماشین پیاده شده بود اشاره کرد و بهش گفت که مدارکشو برام بیار تو ماشین .
      سرباز با لبخند به شاپور : گواهی نامه ، کارت ماشین و بیمه .
      شاپور به سمت ماشین رفته و مدارک رو تحویل سرباز داد .
      -پس گواهی نامت کو ؟
      شاپور به سمت ماشین گشت رفته و بریده بریده به مأمور :
      -جناب سروان باور کنید جاگذاشتم . عجله کردم . قول میدم دیگه همیشه همراه خودم بیارمش .
      -باشه نمی خواد قسم بخوری . شانس آوردی افسر راهنمایی و رانندگی نیستم و گرنه شب عیدی ماشین رو می خوابوندم پارکینگ .
      -ممنونم جناب سروان ؛ چشم ؛ هر چی شما بگین ؛ سال نوتون مبارک .
      -برو بچه سال نو چیه . . . تو هم دلت خوشه ( با یه نیشخند تلخ ) .
      با این که شاپور احساس خوشحالی می کرد ؛ ولی یادش اومد که هنوز اون ماهی قرمز رو به چنگ نیاورده . از جایی که خاطر جمع بود که با اون پول کم نمی تونه ماهی رو بخره ، با یک احساس شکست به سمت ماشین رفت . وقتی که می خواست سوار ماشین بشه ، متوجه صدای بچه های دست فروش شـد . بچـه ها کـه روی سکوی مغازه نشسته بودند با خـوشحـالی به همـدیگه پـول هـدیه می دادند و می خندیدند .

      شاپور بی اختیار به سمت اونا رفت و دست توی جیب خودش کرده و همه پولشو به بچه ها داد .
      -عمو چند بسته دستمال می خوای ؟
      -هیچی . . . اینم عیدی من به شما .
      شاپور با خوشحالی به سمت ماشین رفته که متوجه صدای زن فروشنده شد .
      -آقا پسر ؛ بیا ماهی رو ببر . مگه نمی خواسی ؟
      -شرمنده حاج خانوم ؛ دیگه پولی ندارم که بخوام باهاش چیزی بخرم .
      -حالا کی ازت پول خواست ؟ فکر کن بهت عیدی دادم .
      شاپور دوان دوان به سمت مغازه رفت و ماهی قرمز رو از دست زن گرفت .
      -ترسیدم توی تنگ شیشه ای بذارم ، چون دیدم کسی همراهت نیس ، بیفته و بشکنه . واسه همین توی پاکت پلاستیکی گذاشتم .
      - خیلی هم عالیه . دستتون درد نکنه حاج خانوم عیدتون مبارک .
      -عیدتو هم مبارک پسرم .
      پسرک که انگار ۲ بال برای پرواز بهش داده بودند ، خودشو سریع به آپارتمان بابابزرگ رسوند . سرایدار همچنان مشغول شستن راهرو و کف زمین بود . شاپور اینبار هم مجبور شد که از راه پله استفاده کنه ولی این دفعه با برداشتن اولین قدم ، پاهاش لیز خورده و تعادلشو از دست داد .
      تا اومد بخودش بجنبه دید که بله زمین خورده و پلاستیک ماهی پاره شده . توی یه چشم به هم زدن ، ماهی رو توی دستاش گرفته و به سرعت خودشو به درب خونه بابا بزگ رسوند . به محض باز شدن ، به سمت آشپزخونه دوید و ماهی قرمز نیمه جون رو توی یه لیوان انداخت .
      شاپور در حالی که نفس نفس می زد با لبخندی بر لب و لیوانی که توی دست داشت به سمت خانوادش رفت .
      -چی شده شاپور ؟ مادر جون چقد دیر کردی ، نگرانت شدیم ، چرا لباسات خیسه ؟

      بابا بزرگ با زحمت از سرجاش بلند شده و در حالی که از توی شاهنامه پول عیدی رو در میاورد گفت : سال نو مبارک پسرم .
      -سال نو ؟ مگه سال تحویل شده ؟
      -بله تقریباً ده دقیقه پیش بود . حالا عیبی نداره ؛ برو لباساتو عوض کن و برگرد تا برات از داستان های شاهنامه بخونم . . . توی مدرسه که چیزی بهتون یاد نمیدن .
      شاپور به لیوان توی دستش نگاه کرد و نگاهی به سفره هفت سین .
      - سال نوی همه شما مبارک .

                                                                                                        پایان
                                                                                        فرشید بلنده – اسفند ۱۳۹۱

      ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
      این پست با شماره ۲۲۶۶ در تاریخ چهارشنبه ۲۷ شهريور ۱۳۹۲ ۰۸:۱۱ در سایت شعر ناب ثبت گردید

      نقدها و نظرات
      تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



      ارسال پیام خصوصی

      نقد و آموزش

      نظرات

      مشاعره

      کاربران اشتراک دار

      محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
      کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
      استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
      1