سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

يکشنبه 2 دی 1403
    22 جمادى الثانية 1446
      Sunday 22 Dec 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        يکشنبه ۲ دی

        پست های وبلاگ

        شعرناب
        باباهای زیادی
        ارسال شده توسط

        عبدالله خسروی (پسر زاگرس)

        در تاریخ : چهارشنبه ۲۰ شهريور ۱۳۹۲ ۱۸:۰۵
        موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۹۴۰ | نظرات : ۸

        باباهای زیادی
        نوشته : عبدالله خسروی (پسرزاگرس)
        واسه چندمین بار در بازشد ومردی غریبه وارد شد ..دخترک چشم از عروسک برداشت و طبق روال هر روز نگاهش را به مرد غریبه دیگری دوخت ..مادرش به استقبال مرد آمد و بعد باهم به اتاق خواب رفتند ..دخترک کوچک با نگاهی معصوم باز و بسته شدن  در را تعقیب کرد .. مطابق معمول دنیای شیرین وساده بچه ها مشغول بازی با عروسکش شد ..ساعتی بعد در اتاق خواب باز شد ومرد در حالیکه کمربند شلوارش را محکم می بست مقداری پول در دست مادرش گذاشت و از خانه بیرون رفت .. مادرش مشغول شمردن پولا شد .. دخترک نگاه معصومانه ای به او کرد وپرسید : مامان این مرده کی اسمش بود ؟
        مادرش پولا را شمرد وگفت : چند بار بهت بگم عزیزم این مردایی که میان خونه ما اسم همشون باباست ..
        دخترک با همون سادگی بچه گانه گفت : مامان چرا من مثل بقیه بچه ها یک بابا ندارم ..چرا باباهای من زیادن وهمشون یک اسم دارن واصلا هم شبیه هم نیستند..
        مادرش درونش غوغایی شد ودلش لرزید .. آرام وبا نگاه مهربانانه ای رو به دخترش جوابداد: آخه عزیز مادر اگه این باباها اینجا نیان وبه ما پول ندن هردو از گشنگی وبی پولی تلف میشیم وآواره خیابونها میشیم ..من وتو بعد از اینکه بابات رفت پیش خدا کسی دیگه ای رو  نداریم عزیز دلم ..مادرت مجبوره بخاطر تو اینکارو بکنه والا ..
        دخترک نگذاشت حرف مادرش تمام شود ..میان حرفش پرید وگفت : چرا کسی رو نداریم پس خدا چی ..پس بابا که تو آسمونه وداره ما رو می بینه چی .. مریم دوستم هم بابا نداره ولی مردا خونه شون نمیان .. مادرش تو  خونه های بالای شهر نظافت میکنه .. مامان من بابای خودمو میخوام نه این باباهایی که  حتی یک دقیقه هم با من بازی نمی کنند .. بخاطر من وبابا دیگه برو مثل مادر مریم خونه های مردم رو تمیز کن تا بهت پول بدن ..
        بغض گلوی زن را گرفت،کوهی از غم ودرد بر دلش چنگ زد ..پولا را به گوشه ای پرت کرد وباصدای بلند گریست ..

        ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
        این پست با شماره ۲۲۲۶ در تاریخ چهارشنبه ۲۰ شهريور ۱۳۹۲ ۱۸:۰۵ در سایت شعر ناب ثبت گردید

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        2