سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

يکشنبه 2 دی 1403
    22 جمادى الثانية 1446
      Sunday 22 Dec 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        يکشنبه ۲ دی

        پست های وبلاگ

        شعرناب
        کاغذهای مچاله شده...
        ارسال شده توسط

        سعید مطوری

        در تاریخ : سه شنبه ۱ مرداد ۱۳۹۲ ۱۴:۰۳
        موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۶۶۲ | نظرات : ۸

         
         
        قلم در دستانم لنگ میزند ولی همچنان می نویسم از گذشته ، حال و آینده،کنار من کاغذه های مچاله ای
         
        است که روزی همه شعر بودند ، میخواستم چاپش کنم ، ولی برای چه کسی من بارها دیده ام در دستان
         
        شاعری مشتاق  چون کودکی کتاب چاپ شده اش را در بغل گرفته و به این و آن نشان میدهد و با ذوق
         
        می گوید برای شما امضایش کردم و نفر مقابلش می گوید : " به به چه کتابی ،میخوانم و شبها با او
         
        می خوابم "، بعد به خانه میرود کتاب را روی کتابهای اهدایی دیگر می اندازد و روی مبل می
         
        نشیند و تا پاسی از شب چیپس و پفک میخورد ، بعد زیر تلویزیون میخوابد، این حقیقتی است که
         
        بارها دیده و شنیده ام ، ولی باز هم می نویسم ، باز هم در سایتهای مختلف ، فیس بوک ، وبلاگم
         
        وخلاصه هر جا برسد میگذارم لاقل چند نفر بخوانند بهتر است تا اینکه کتابی شود و گوشه ای
         
        خاک بخورد ، چون من بیشتر قشرهای کتابخوان رو دیدم سرشان گرم اینترنت است و مدام هرچی
         
        بخواهند جستجو میکنند و میروند و میخوانند ، دیگر وقتی برای مطالعه ندارند حتی حافظ و سعدی و
         
        مولانا و شعرهای شاعران معروف معاصر ، بعد بیایند وقت خودشانرا در اختیار کتاب من بگذارند! نه
         
        هرگز چنین نیست و آزموده را آزمودن خطماست ،روزی  از یک نفر پرسیدم چرا کتاب شعرت را
         
        چاپ کردی؟او جواب داد بخاطر اینکه میخواهستم یک روز دریک همایش شعر خوانی شرکت کنم و
         
        شرایطش این بود که کتابی چاپ شده از خودم داشته باشم تا در بخش معرفی بگویند این شاعر کتابی
         
        در هزار جلد چاپ کرده ، بله دوست عزیز تازه میخواهم دوباره چاپش کنم ، من با تعجب گفتم : آخه
         
        دوست من میدانم پول شما زیاد است و توان چاپ را داری ، ولی خدا وکیلی ،کسی آنرا خریده ؟
         
        عزیزمن هنوز نهصد تای اون کتاب مونده و او با صلابت پاسخ داد قراره با پست و با هرینه ی خودم
         
        به دوستان اینترنتی  که کم نیستند با پست بفرستم ،گفتم یعنی اینقدر دوست داری؟ گفت: نه ولی برای
         
        هر نفر ده تا میفرستم تا به خانواده و اقوام بدهند.بعد از مدتی دیدم کتابش را چاپ سوم زده بود و به من
         
        با ذوق نشان میداد. دنیای کتاب چه چیزهایی دارد اگر این همه کتاب چاپ شده را در یک جامعه ی
         
        کتابخوان هم ببرند مدت زیادی طول می کشد تا بخوانند چه برسد به جامعه ی ما که کتاب خواندن
         
        از خوردن زهرمار هم برای بیشتر ما سخت تر است .اصلا تا اینترنت هست کسی کتاب میخونه؟
         
         شعری دیگر  نوشتم  و دوباره در چند سایت گذاشتم و بعد کاغذ ی که شعرم در آن بود را مچاله
         
        کردم و دور انداختم و با خودم گفتم : در این سایتها باشد بهتر خوانده می شود تا اینکه در کتاب باشد
         
        تازه درختان نیز در امان هستند و برای تولید کاغذ و کتاب قطع نمی شوند و هوا نیز سالم تر است
         
        بازمی نویسم و قلمم لنگ میزند و می ایستد دستانم مور مور میکند و بی حس شده است و چشمانم
         
        خسته و خواب آلود ، قلم را روی کاغذ میگذارم و بخواب می روم ، در خواب می بینم کاغذهای مچاله
         
        با فحش و ناسزا به دنبال من هستند و می گویند : فلان فلان شده مگه تو کامپیوتر نداری با کیبورد
         
        در ورد بنویس بعد ذخیره کن و بعد در هر سایت کوفتی خواستی بذار چرا ما رو مچاله می کنی
         
        و خط خطی ، و بعد همه روی من ریختند و داشتند خفه ام می کردند به سرعت بلند شدم و خیلی تشنه
         
         بودم و لیوانی پر از آب کردم و یک جرعه نوشیدم و با خودم گفتم: کاغذهای مچاله شد راست می
         
        گفتند ، روزها گذشت و اکنون دیگر هیچ کاغذ مچاله ای و یا کتابی چاپ شده  در کنارم نیست.
         
        سعید مطوری / مهرگان
         
        از سری داستانهای کوتاه

        ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
        این پست با شماره ۱۸۸۷ در تاریخ سه شنبه ۱ مرداد ۱۳۹۲ ۱۴:۰۳ در سایت شعر ناب ثبت گردید

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        2